گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عارف قزوینی

به رغم چشم تو بی‌پا من از شراب شدم

خدا خراب کند خانه‌ات خراب شدم

فروخت خرقه و شیخ آب آتشین می‌خواست

میان میکده من از خجالت آب شدم

ز دست هجر تو لبریزِ گریه‌ام چه کنم

ز پای تا سر و سر تا به پا سحاب شدم

چو ماه روی تو از ابر زلف بیرون شد

قسم به موی تو بیزار ز آفتاب شدم

مرا در آتش هجران گداختی یک عمر

چه شد که این همه مستوجب عذاب شدم

اگرچه بی‌گنهم می‌کشد ولیک خوشم

که در عداد شهیدانش انتخاب شدم

سؤال کرد ز من: عارف از پری‌رویان

وفا چه دیدی؟ من عاجز از جواب شدم