چه ناز است آنکه اندر سرگرفتی
به یکباره دل از ما برگرفتی
ز چه بیرون به نازی درگرفتم
برون ز اندازه نازی برگرفتی
تو را گفتم که: با من آشتی کن
رها کرده رهی دیگر گرفتی
دریغ آن دوستی با من به یکبار
شدی در جنگ و خشم از سر گرفتی
نهادی بر شکر ماشورهیِ سیم
پس آنگه لعل در شکّر گرفتی
مرا در پایِ غم کشتی و رفتی
هوایِ دیگری در بر گرفتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ماشوره همان ماسوره است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چرا دل ز اخر من بر گرفتی
برفتی آخر دیگر گرفتی
دگر ره راه صحرا برگرفتی
غم آن دلستان از سر گرفتی
چراچندین غم شه پر گرفتی
که بانک لودنوت در گرفتی
سمنبر خدمت دیگر گرفتی
گل افگندی به خاک و بر گرفتی
چه کردم تا زمن دل برگرفتی
به جایم دیگری دلبر گرفتی
چه دیدی از من ای دلدار آخر
که رفتی همدمی دیگر گرفتی
چرا ای نور چشم از خون دیده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.