گنجور

 
امیر معزی

صنما ما ز ره دور و دراز آمده‌ایم

به‌سر کوی تو با درد و نیاز آمده‌ایم

گر ز نزدیک تو آهسته و هشیار شدیم

مست و آشفته به نزدیک تو بازآمده‌ایم

آمدستیم خریدار می و رود و سرود

نه فروشندهٔ تسبیح و نماز آمده‌ایم

یک زمان‌گرم‌کن از مستی ما مجلس خویش

که ز مستی بر توگرم فراز آمده‌ایم

گرچه در فرقت تو زار و نزاریم چو شمع

از پی سوزش و از بهرگداز آمده‌ایم

بر امید رخ زیبای تو هم با غم و رنج

همچنان است‌که با شادی و ناز آمده‌ایم

دست ما گر به‌ سر زلف درازت نرسد

با سر زلف تو از جور به راز آمده‌ایم

بینی آن زلف دراز تو که از راه دراز

ما به نظارهٔ آن زلف دراز آمده‌ایم

بود یک‌چند نشیب طلبت در ره ما

از نشیب طلب اکنون به فراز آمده‌ایم

توشه و ساز زدیدار تو خواهیم همی

گر به دیدار تو بی‌توشه و ساز آمده‌ایم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode