گنجور

 
خواجوی کرمانی

ما بدرگاه تو از کوی نیاز آمده ایم

بهوایت زره دور و دراز آمده ایم

قدحی آب که بر آتش ما افشاند

که درین بادیه با سوز و گداز آمده ایم

بینوا گرد عراق ارچه بسی گردیدیم

راست از راه سپاهان بحجاز آمده ایم

غسل کردیم بخون دل و از روی نیاز

بعبادتگه لطفت بنماز آمده ایم

تا نسیم سمن از گلشن جان بشنیدیم

همچو مرغ سحری نغمه نواز آمده ایم

بیش ازین برگ چمن بود چو بلبل ما را

شاهبازیم کنون کز همه باز آمده ایم

همچو محمود نداریم سر ملکت و تاج

که گرفتار سر زلف ایاز آمده ایم

تا چه صیدیم که در چنگ پلنگ افتادیم

یا چه کبکیم که در چنگل باز آمده ایم

برگ خواجو اگر از لطف بسازی چه شود

کاندریم راه نه با توشه و ساز آمده ایم