گنجور

 
امیر معزی

رفت یار و غمی ز یار بماند

جان زغم زار و تن نزار بماند

دل و یار و نشاط هر سه شدند

عشق و هجران و درد یار بماند

رفت معشوق و عشق باقی ماند

که ز معشوق یادگار بماند

هست چون یار غمگسار عزیز

هرچه از یار غمگسار بماند

شد دل و بردبار عاشق او

بر سر ره به ‌انتظار بماند

جان‌که بد در طریق عشق سوار

در ره عشق آن سوار بماند

خِرَدِ کارْ دیده در ره عشق

سخت عاشق شد و ز کار بماند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode