گنجور

 
اثیر اخسیکتی

باز دل در عشق رائی میزند

سنگ بر قفل بلائی میزند

از ملامت پشت دستی میخورد

بر سلامت پشت پائی میزند

تاراشکم بسته بر قد چوچنگ

خارج پرده نوائی میزند

زیر من زاراست ترسم بگسلد

زانکه او بر نیم نائی میزند

عذر دارد گر ز من بیگانه شد

راه مهر آشنائی میزند

دست حکم او قوی کن تا بقهر

طبع سرکش را قفائی میزند

مطربی جستی درین نه طاق و بس

گرچه گه گه هوی و هائی میزند

بر سر افتاد از جهان نقد اثیر

هم چنان در کان روائی میزند