گنجور

 
اثیر اخسیکتی

باز دل در عشق رایی می‌زند

سنگ بر قفل بلایی می‌زند

از ملامت پشت دستی می‌خورد

بر سلامت پشت پایی می‌زند

تار اشکم بسته بر قد چو چنگ

خارج پرده نوایی می‌زند

زیر من زار است ترسم بگسلد

زانکه او بر نیم‌نایی می‌زند

عذر دارد گر ز من بیگانه شد

راه مهر آشنایی می‌زند

دست حکم او قوی کن تا به قهر

طبع سرکش را قفایی می‌زند

مطربی جستی درین نه طاق و بس

گرچه گه گه هوی و هایی می‌زند

بر سر افتاد از جهان نقد اثیر

هم چنان در کان روایی می‌زند

 
 
 
ربات تلگرامی عود
جمال‌الدین عبدالرزاق

دل چو دم از دلربائی میزند

عافیت را پشت پائی میزند

بازعاشق گشت و معذورست دل

گرچه لاف از بیوفائی میزند

از میان موج خون چون غرقه

[...]

سعدی

بلبلی بی‌دل نوایی می‌زند

بادپیمایی هوایی می‌زند

کس نمی‌بینم ز بیرون سرای

و اندرونم مرحبایی می‌زند

آتشی دارم که می‌سوزد وجود

[...]

رضاقلی خان هدایت

از حقیقت هیچ کس آگه نشد

هر کسی حرفی ز جایی می‌زند

ما و آن وادی که از گم گشتگی

هر طرف خضری صدایی می‌زند

تیغ ناپیدا و قاتل ناپدید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه