اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

شام از طرب رخت سحر گردد

زهر، از مدد لبت شکر گردد

از عشق غلامی تو هر ماهی

سر تا به قدم همه کمر گردد

خورشید اگرچه داشت ناموسی

در دور تو کارهاش برگردد

چون دایره گرد نقطه‌ی لعلت

در می‌گردم اگر نه برگردد

دفعش بکنم چو زور و زر باشد

گر طبع تو گرد شور و شر گردد

از تنگدلی به دست حال من

ور مردمی‌ام از این بتر گردد

در عشق تو سیم خشک می‌باید

تا کار بدان چو زرّ تر گردد

منظور جهان اثیر در عشقت

شب هست که از در نظر گردد