گنجور

 
اثیر اخسیکتی

کار ستمت بجان رسیده است

این کارد باستخوان رسیده است

آهی که جهان بهم برآرد

از دل بسر زبان رسیده است

در وعده تو نمی رسم من

دریاب که وقت آن رسیده است

بر چهره به بین قطار اشکم

از بهر تو کاروان رسیده است

خون آلودست آهم آری

یا تیر تو برنشان رسیده است

ناگفته دل اثیر یارب

شعله بدردهان رسیده است