دوش خون از دیده میراندم، سرشکم آگه است
زانکه هر شامی به بالین منش منزلگه است
از نسیم خاک کویت خار در پای گل است
وز هوای مهر رویت تاب در روی مه است
شام هجر ما به زلفت راست ناید سر به سر
غیر این وصفت درازی هر چه گویم کوته است
قامتم چون تیر بود و گشت اکنون چون کمان
استخوانی و پئی ماندست کز غم دوته است
گمرهی داند طریق عاشقی، نه رهبری
شیر مردی باید این ره را، چه جای روبه است
در گمان بودم ز واعظ تا به اکنون کز شراب
توبه فرمودم، یقینم شد که مسکین ابله است
هفت میگویند گردون را و نُه، ما فارغیم
می پرستان را چه حاصل زانکه او نُه یا ده است
شب همه شب ناله کردم بر در او، خادمی
گفت ناصر تا کی این فریاد، رو شب بیگه است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یارب آن روی است با آن زیب و کشّی یا مه است
چشمه آب حیاتش در زنخدان یا چه است
از رخ آیینهفامش نیم عکسی بیش نیست
اینکه بر پیشانی خورشید و رخسار مه است
زلف کوتاهش جهانی جان به غارت برد دوش
[...]
اینچنین فرمود در تعریف خاموشی به خلق
آنکه بر اهل جهان بعد از رسول الله مه است
خامشی به از سخن گفتن بود لیکن سخن
گر بود در وصف خاموشی ز خاموشی به است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.