گنجور

 
اثیر اخسیکتی

هرکه عشقت خرید جان بفروخت

و آن خریدن بدو جهان بفروخت

در هوای تو دل قفس بشکست

ز قفس بگذر آشیان بفروخت

هر که نام تو خواست برد نخست

بر مراد و ادب زبان بفروخت

وانکه یک روز شد معامل تو

تا بس دیر خانمان بفروخت

از تو دیده خیال یافت نشان

دل خود را بر آن نشان بفروخت

جان اگر بر تو صرف شد سهل است

هرکه جانان خرید جان بفروخت

بتو در بست دل بهیچ مرا

سبکی را چنین گران بفروخت

آری ارزان خریده بود متاع

چون در افتاد رایگان بفروخت

وانگهی گفت چون اثیری را

کس بدین مایه سوزیان بفروخت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode