ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی
بر در تو نشستهام منتظر عنایتی
گرچه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر
ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی
ورچه نثار تو کنم جان، نرهم ز درد تو
نیست از آنکه تا ابد عشق تو را نهایتی
دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت
زحمتم آید، ار کنم از غم تو حکایتی
برد ز من هوای تو جان عزیز، ای دریغ
کشت مرا جفای تو بیسبب جنایتی
گرچه برانی از برم باز نگردم از درت
چون ز در عنایتت یافتهام هدایتی
خسته عراقی آن توست، دور مکن ز درگهش
تا نرود فغان کنان از تو به هر ولایتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل در مورد غم فراق و عشق عمیق به محبوب است. شاعر از درد فراق و انتظار برای عنایت معشوق سخن میگوید و حتی اگر به خاطر عشقش جانش را هم فدا کند، هیچ شکایتی نخواهد کرد. او به شدت تحت تأثیر این عشق قرار دارد و از دوری محبوبش رنج میبرد. با وجود سختیها و بیمحلی معشوق، شاعر باز هم به عشق او پایبند است و نمیتواند از درگاه او دور شود. در نهایت، او خواستار نزدیکی به محبوب و پایان دادن به رنجش است.
ای که از غم دوری تو گلهمندم ، به درگاهت در انتظار لطف و محبتی از تو نشستهام.
اگرچه از غم تو بمیرم، تو حتی نگاهی به من نخواهی کرد ، و اگر همهی دل من را هم با درد پر کنی، باز هم گلایهای از تو نخواهم کرد.
حتی اگر جانم را به پای تو فدا کنم و بمیرم هم از درد تو رها نخواهم شد ، به آن علت که عشق تو را تا ابد نهایتی نیست
دل به خاطر دوری از تو داغدار شده، و جانم از غم تو به لبم رسیده است. اذیت میشوم اگر بخواهم از این درد و رنجی که به خاطر تو دارم صحبت کنم.
هوای تو جان عزیز من را از من ربوده و مرا بی جان کرده ، هیهات که ظلم و جفای تو بی هیچ علت و گناهی مرا کشت
اگرچه مرا از خود برانی، باز هم از در تو دور نخواهم شد؛ چون از در محبت تو، هدایت یافتهام.
عراقی دلخسته از آنِ توست ، او را از خود مران که تا شکایت کنان و شاکی از دست تو به هر شهر و ولایتی نرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای به هلاک جان من، عشق تو را کفایتی
رخصت خون خلق را، حسن تو محکم آیتی
شحنه خاص توست غم، وز کف ریش خشک او
جان ببرم بشرط آن، کز تو بود حمایتی
گوش تو تنک بار تر، از دهنت چو بشنود
[...]
نیست به جز دوام جان ز اهل دلان روایتی
راحتهای عشق را نیست چو عشق غایتی
شکر شنیدم از همه تا چه خوشند این رمه
هان مپذیر دمدمه ز آنک کند شکایتی
عشق مه است جمله رو ماه حسد برد بدو
[...]
عشق حبیب را بود بر دل من عنایتی
هرنفسی بمحنتی می کندم رعایتی
شکر که در ره هدی کوچه غلط نمیکنم
میرسد از جناب او هر نفسی هدایتی
چشم خوشش دهد مرا لحظه بلحظه ساغری
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.