جانم فدای توست، که جانان من توئی
شمع وثاق و تازه گلستان من توئی
هستند شاهدان شکر لب بعهد تو
لیکن از آنمیانه بدندان من توئی
جان بر سر غم تو نهم، وزمن این سخن
بی حرمتی است جان، چه بود، جان من توئی
در عشق تو بخدمت سلطان برآمدم
ای مه، سعادت تو که سلطان من توئی
آنکس که گفت اثیر، بزنگان چه میکنی
زین نکته غافل است، که زنگان من توئی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به بستان چرا روم که بستان من تویی
بدان چهر لاله گون گلستان من توئی
به ریحان چه می کنم که ریحان من توئی
شکفته گل بهشت بدوران من توئی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.