گنجور

 
اثیر اخسیکتی

گوهر دیده کرده ام، پیشکش جمال تو

اطلس رخ کشیده ام، در قدم خیال تو

جان و خرد در آستین، بر طمعی همی درم

بو، که عنایتی کند، در حق من وصال تو

در تو کجا رسد کسی، تا برسد بپای تو

مرغ تو کی شود دلی، گر نپرد ببال تو

نیست اثیر مرد تو، خاصه کنون که برفلک

ماه تمام در خط است، از خط چون هلال تو

موت و حیات عاشقان، معنی جزع و لعل تست

دانه و دام زیرگان، صورت زلف و خال تو

من بتو مایل و تو خود، هر نفسی ملول تر

وه، که خجل نمی شود، میل من از ملال تو

دامن من ز اشک خون، چون شفق است لاله گون

کافسر آفتاب شد سنبل شب مثال تو

دانه و دل ز زیرکی پست نشست چون بدید

از همه زیرگان کسی تا شده در جوال تو

حادثه تو عام شد، خاصه که خاص میکند

حضرت خسرو جهان، مملکت جمال تو

عشق اثیر جد شمر وصل لبت محال دان

وه. که بهم چه خوش بود جد من و محال تو