اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

به هر کژم که نهی نقش خویش می‌بینم

نه آن حریفم لیکن که مهره برچینم

گرفت دستخوشم، عشوه وصال تو لیک

به دست نامد خوش خوش ز پای ننشینم

بر آن دلم که نبینم به چشم روی صلاح

که من صلاح دل خود در این نمی‌بینم

به خون خانم تر می‌کند غمت شمیشر

نکرده خشک نمد زین، زعارت و تینم

اگر به تیغ دو رویت سخن رود با من

متاب روی، که در روی می‌شود اینم

اثیر رفت و شبی با تو کام تلخ نکرد

به لب رسید در این غصه جان شیرینم