گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اثیر اخسیکتی

همه عارض تو بینم، چو نظر بر آب دارم

همه چهره ی تو بوسم، چو بکف شراب دارم

بدعا لب توخواهم، پس از آن چو اشک ریزم

رخ خویشتن برنگ لب تو خضاب دارم

تو نقاب رسته دُرّ ز عقیق ناب داری

من خسته دل در اشگی، ز عقیق ناب دارم

بدو زلف باز چنگل چه نکو بطم گرفتی

چو زاشک دیده دیدی، که وطن درآب دارم

همگان ز آتش تو، شده اند کرم و روشن

من تنگ روزی از وی، نه تبش نه تاب دارم

پو بدیدنی مجرد، دل و دین نهاده باشم

نه تو و نه منت تو، مه و آفتاب دارم

به نقاب در نشستی، که نهان و مه به بینی

من از آن نهان خود را ز تو در نقاب دارم

چو عذاب تو عتاب است و جفای تو جدائی

دل از این جفا ندارم سر آن عذاب دارم

ز سر فسوس گفتی که اثیر هیچ داری

اگرم بجان امانی بدهی، جواب دارم

ز تحمل که باشد ز تو کهنه عاشقان را

گله نیست یار بد عهد، دلی خراب دارم