گنجور

 
اثیر اخسیکتی

درد هجران تو را داغ جگر ساخته ام

گرد میدان تو را کحل بصر ساخته ام

نبود نام توای یار نه نزدیک و نه دور

تو زمن هیچ و من از تو همه بر ساخته ام

پرده کژ مده، ای هستی من بُرده ی تو

گرچه با زخمه سر کژّ تو در ساخته ام

خطی آمد ز تو در خون من و من چو قلم

پیش از آن خط قدم از تارک سر ساخته ام

طوق زر کردی رفتم مگر از راه جمال

دست در گردمیان تو کمر ساخته ام

سرو بالائی و سوسن برو و گل عارض و من

ز تو بستان تماشای نظر ساخته ام

ای بسا شب که تو در خلوت و من تا بسحر

از قد خفته خود حلقه در ساخته ام

حلقه حلقه ست در داج فلک آه اثیر

زان گل حلقه آئینه در ساخته ام