درد هجران تو را داغ جگر ساخته ام
گرد میدان تو را کحل بصر ساخته ام
نبود نام توای یار نه نزدیک و نه دور
تو زمن هیچ و من از تو همه بر ساخته ام
پرده کژ مده، ای هستی من بُرده ی تو
گرچه با زخمه سر کژّ تو در ساخته ام
خطی آمد ز تو در خون من و من چو قلم
پیش از آن خط قدم از تارک سر ساخته ام
طوق زر کردی رفتم مگر از راه جمال
دست در گردمیان تو کمر ساخته ام
سرو بالائی و سوسن برو و گل عارض و من
ز تو بستان تماشای نظر ساخته ام
ای بسا شب که تو در خلوت و من تا بسحر
از قد خفته خود حلقه در ساخته ام
حلقه حلقه ست در داج فلک آه اثیر
زان گل حلقه آئینه در ساخته ام