شمارهٔ ۸۶ - فخریه و مدح فخرالدین عربشاه پادشاه کهستان «علاءالدوله»
باز بر اوج سخن تازم و موجی بزنم
زانکه چون ابر گرانبار دفین عدنم
گرچه رخشم برمیده است در این پهنه ملک
شاه داند که به میدان هنر تهمتنم
چیست در جیب و سر آستی و همت من
و سمه ی شام و سپید آب سحرگه نزنم
زُمرُد چرخ مزور شد و دردانه بود
تا بایام نمودند عیار سخنم
دهر بی مایه بزد کردن من معذور است
کش وفا می نکند کیسه به ثمن ثمنم
رفعت نطق، مرا از در دو نان بنشاند
تا سخن جز که به پیرامن خود بر نه تنم
راست چون کرم کژم کز پی زندان بدن
هر زمان سلسله ی تازه بزاید دهنم
پر بخور است دماغ فلک مجمره شکل
تا همی سوزد عالم بشرار محنم
همچو خورشید بشاهی ز کله تاج نهم
نه عروسم که بشب طره بهم در شکنم
زله خود بنهم پیش و هم گوش بحلق
گل آن طارم شش کوشه به تحقیق منم
بدنم ضعف پذیر است چرا، زانکه چو شمع
جان صافی شده از تف ریاضت بدنم
کی نهد بر سر من بوسه لب، غنچه بخت
زانکه چون سر و ببالای سخن بس کشنم
ای عجب آب و هوائی است در اقلیم هنر
که به بستان طمع خار کند نسترنم
چرخ دولابی، افکنده چو یوسف در چاه
هر نسیمی که وزد زنکله پیرهنم
تیغ پیشانیم ایام لقب داده به نطق
زانکه در پرده دری پیل بیان کرکدنم
قهر باریک دلان را نکشم هیچ سبال
تا چو خورشید هم اندر حدق خود نزنم
مسکنم قاف قناعت شد و چون عنقا زانک
نیست مرغی که در این دامگه آمد شکنم
ای دریغا که چو گل عمر سبک خیز برفت
که نخندید ز اقبال گلی در چمنم
پیرهن در نهدم چرخ کمان شکل چو تیر
تیر چون یوسفی ئی گشت ز درس فطنم
که در این غصه نمیرم عجبی میآید
یعلم الله که من در عجب از زیستنم
کوری چشم کبود است که نادیده کند
سرّ الفقر گواه از صفحات علنم
آب ناخورده در این برگه نیلوفر گون
همچو نیلوفر تا حلق چرا در کفنم
روی پرواز نمی بینم از این تنک قفس
که زمین وار فرو بست بقید زمنم
هم ز خود وجه کنم راتبه ی رزق چو شمع
تا بدان شب که برد مرگ سر اندر لکنم
در پی من چه فتاده است فلک هیچ مگیر
من نه برداشته خسرو دشمن فکنم؟
فخر دین شاه عدو بند علاءالدوله
آنکه مست اند ز جام کرمش جان و تنم
آن حسن اصل که در مدحتش از چهره ی نطق
عقل بی حمزه ی تفضیل نخواند حسنم
آن عجم بخش عربشاه که داد اختر سعد
بر در او چو سعادت بغلامی وطنم
دامن خدمت او چست گرفته است چو بخت
دست وحشت که ستون بود بزیر ذقنم
در رکاب چو هلالش دوم ار ماه شوم
تا شود بر در بخت انجم سعد انجمنم
خسروا، سست سخن میکندم سختی عیش
چه عجب رخنه شود تیغ چو بر سنگ زنم
پیر گشتم بجوانی، کنهم چیست جز آنک
گلشن مدح تو را خوش سخنی چون سمنم
پیر آن است، که تیغ رمضان از صفرا
همه اندام مرا زهره کند چون سفنم
دیک من بر سر آتش ندهد شاه سیاه
ماه این خیمه پیروزه ز دود حزنم
اشک من چون نمک آب شده بر شعله
مژه در پهلوی طیار به مضراب زنم
گر از این وجه خورم مرغ مسمن نه عجب
دیده هم سر بنهد بر سر کام دهنم
نی، مکن شاها، دریاب که گر کشته شوم
بر نیاید همه عالم به بهای ثمنم
همه سرمایه خورشید، بجود تو سپرد
کان و، این رسم نپز رفت که نامؤتمنم
گفت من نیز بخدمت رسمی لیک اینجا
در کف حکم تو کرده است جهان مرتهنم
مپسند آنکه شکایت رود از بخت مرا
بلبلم، خیره مفرمای به عیب زغنم
تا نگوئی که چه بادت ز معانی بدعا
زانکه ناخواسته داده است همه ذوالمننم
لاف بی معنی در شعر فراوان زده اند
من چو معنی بنمودم سزد، ار لاف زنم
رسته نطق نگشتم همه را سنگ کم است
منم آن کس که در این قوم تمام است، منم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از اوج هنر و تواناییهای خود سخن میگوید و به قدرت نطق و بیان خود اشاره دارد. او به مشکلات و چالشهایی که در زندگیاش با آنها روبرو شده اشاره میکند و اظهار میدارد که با وجود سختیها و نداشتن ثروت، همچنان بر هنر و سخنوری خود پایبند است. شاعر به مقایسه خود با خورشید و زیباییها میپردازد و همچنین از حسرت و غم ناشی از گذر عمر و نادیده گرفتن استعدادش در جامعه سخن میگوید. او در نهایت بر عزم و ارادهاش برای ادامه مسیر هنری خود تأکید کرده و به اثرگذاری و اعتبار کلامش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: به یاد سخنان زیبا و پرمعنا میافتم و تلاش میکنم احساسات خود را به بروز برسانم، زیرا مانند ابر سنگینی که باران میبارد، در دل من نیز چیزهایی نهفته است که باید به اشتراک بگذارم.
هوش مصنوعی: هرچند که ظاهر من در این دنیا معمولی است، اما حاکم میداند که در عرصه هنر همچون رزمندهای قابل و شجاع هستم.
هوش مصنوعی: در جیب و دستانم چه چیزی دارم و آرزوهایم چیست، آیا قدرت و تلاش من را در کنار رنگهای شب و صبحی که به زودی خواهد آمد، نخواهم داشت؟
هوش مصنوعی: زمرد چرخ نچرخید و تکهای گرانبها بود تا زمانی که سخن من را در معرض نقد و نظر قرار دادند.
هوش مصنوعی: زندگی بدون ارزشها و بیمایگی برای من قابل بخشش است، زیرا که وفا و صداقت در این دنیا به اندازهای نیست که انسانی مانند من بتواند بهای خود را به درستی ارزشگذاری کند.
هوش مصنوعی: توانایی بیان و سخنوری من را به حدی بالا ببر که به جای دو نان، مرا در مقامی قرار دهد که فقط درباره خودم صحبت کنم و نه چیز دیگری.
هوش مصنوعی: من همانند کرمی راستگو هستم که هر زمان از دل زندان جسمم، هر گونه زنجیری نو به وجود میآورد و حرفی تازه میزند.
هوش مصنوعی: دماغ آسمان پر از بخار است و به شکل مشکی در آمده، تا این که دنیا را با آتش عشق بشریت بسوزاند.
هوش مصنوعی: من مانند خورشید درخشانم، از سرم تاج را برمیدارم نه اینکه عروسی باشم که در شب موهایش را به هم بریزم.
هوش مصنوعی: من با فروتنی و ادب به گلی در گوشهای از باغ مینشینم و به وضوح میگویم که من واقعاً آنچه را که به آن افتخار میکنم، دارم.
هوش مصنوعی: بدن من به راحتی ضعیف میشود چرا که مانند شمعی است که در اثر تلاش و مجاهدت، روحش خالص و لطیف شده است.
هوش مصنوعی: چه کسی بر لب من بوسه میزند، در حالی که بخت من مانند غنچهای در حال شکفتن است و من به خاطر سخنانی که میزنم، دلم میسوزد و رنج میکشم.
هوش مصنوعی: عجب آب و هوایی در سرزمین هنر وجود دارد که در آن، گل نسترن به جای زیبایی، به خاطر طمع خود مانند خار میشود.
هوش مصنوعی: چرخ زمان مانند چرخ دندانهدار است و هر نسیمی که میوزد، باعث میشود که من به یاد یوسف در چاه بیفتم، گویی که با هر وزش باد، درد و غم گذشته را دوباره تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: تیغی که در پیشانی دارم، روزگار به سخن گفتن نامیده است، زیرا من در پس پرده، مثل فیل، در بیان، کرکدنم.
هوش مصنوعی: من هیچ کس را که دلش به راحتی میشکند، ناراحت نمیکنم، تا مثل خورشید در آسمان، در دایره خود خطایی نکنم.
هوش مصنوعی: من در سرزمین قناعت زندگی میکنم و مانند پرندهی افسانهای عنقا در اینجا نیستم، چرا که هیچ پرندهای که به این دام بیافتد را نمیتوانم بشکنم.
هوش مصنوعی: ای کاش که عمر من همچون گلی زودگذر سپری میشد، اما متاسفانه هیچگاه از خوششانسی خبری نبود و در باغ زندگیام گلی برای شاد کردن وجودم نرویید.
هوش مصنوعی: من پیراهنم را کنار میزنم و به شکل کمانی در میآیم، مانند تیر. تیر من چون یوسف، زیبا و جذاب شده است، از علم و آگاهیام.
هوش مصنوعی: در این غم نمیمیرم، چه شگفت که خدا میداند من از زندگیام در شگفتم.
هوش مصنوعی: چشم نابینا در برابر زیباییهای زندگی همچون فقر، همچون یک صفحهٔ بیمعناست که نمیتواند درک کند و تشخیص دهد.
هوش مصنوعی: آب نخورده در این برگ نیلوفر، چرا در کفنم تا حلقه به خودم بپیچم؟ این جمله بیانگر حس تنهایی و غمگینی است. گوینده به طبیعت و زیبایی نیلوفر اشاره دارد، اما در عین حال از حال و روز خود به شدت ناراضی است و احساس خفگی میکند. این نشان میدهد که در دنیای پر از زیبایی، خود را در شرایطی سخت و ناامیدکننده میبیند.
هوش مصنوعی: من در این قفس تنگ نمیتوانم پرواز کنم، چرا که زمین با قید و بندی مرا محصور کرده است.
هوش مصنوعی: من همچون شمعی که نور میتاباند، به خودم میرسید و روزی خود را فراهم میکنم، تا آن شب که مرگ سرم را به زیر خود میبرد.
هوش مصنوعی: فلک به چه چیزی مشغول است که این همه بر من خورده است؛ اما نگران نباش، زیرا من نه به خاطر کسی غصه دارم و نه دشمنی دارم که به من آسیب بزند.
هوش مصنوعی: این بیت به شخصیتی به نام علاءالدوله اشاره دارد که فخر و افتخار دین شاه است. شاعر از او به عنوان کسی که از معجزات و کرامتهایش سرمست و شاداب است، یاد میکند. شاعر همچنین احساسات خود را بیان کرده و میگوید که جان و تنش تحت تاثیر آن کرامتها قرار گرفته و از آنها سرمست شده است.
هوش مصنوعی: حسنی که در وصفش نمیتوان با کلمات و عبارات ستودنی و با قابلیتهای عقلانی بیان کرد، خود در کمال زیبایی است.
هوش مصنوعی: عجم به عربشاه فرمانروای عرب که ستاره سعد بر در او درخشان بود، چون سعادت گلی در وطن من قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: مدتهاست که در خدمت او تلاش میکنم همانطور که سرنوشت دست وحشت را زیر چانهام نگه داشته است.
هوش مصنوعی: اگر من دومین ماه باشم و در کنار او قرار گیرم، خوشبختی و سعادت در زندگیام جمع خواهد شد.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شخصی با تردید و ناپایداری صحبت میکند و میگوید که وقتی خوشیها به خطر میافتند، جای تعجب نیست که من نتوانم به خوبی عمل کنم. اگر تیغ را بر روی سنگ بزنم، طبیعی است که آسیب ببیند و نتواند برش خوبی داشته باشد. این بدان معناست که در شرایط سخت، انتظار نتیجه مثبت از یک رفتار ضعیف غیر منطقی است.
هوش مصنوعی: من پیر شدهام در حالیکه هنوز جوانم، و چه چیزی جز این میتواند باشد که چون گلشن، مدح و ستایش تو را با کلامی خوش مانند سمن بیان کنم.
هوش مصنوعی: شخصی که به سن و سالی رسیده و تجارب زیادی کسب کرده، به اندازهای تحت تأثیر سختیها و تلخیهای زندگی قرار گرفته که حالا دیگر به سختی میتواند با مشکلات دست و پنجه نرم کند. او مانند گیاهی که در تابستان به شدت تحت فشار قرار میگیرد، زودتر از دیگران آسیب میبیند و این مسائل هم بر روح و هم بر جسمش تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: شخصی به خاطر غم و اندوهش، نمیتواند آرامش خود را حفظ کند و احساس میکند که تنها، در میانه حوادث دردناک، در یک مکان خیمهگون است. در اینجا، دیک (یا به معنای قلیان یا وسیلهای برای دود کشیدن) برخلاف فرمان یک شاه سیاه، نمیتواند آتش بزند و این نماد حالتی است که غم او را فراگرفته و در این فضا، او به مبارزه با دردهایش ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: اشک من مانند نمکی است که در آب حل شده و بر روی شعله چشمانم قرار دارد، تا به کار خنیاگری بپردازم.
هوش مصنوعی: اگر از این راه به خوشی و نعمت برسم، تعجبی ندارد که همه چیز را به پای لذت هایم بریزم.
هوش مصنوعی: ای شاه، به خاطر داشته باش که اگر من کشته شوم، هیچ کسی در جهان نمیتواند بهای من را بپردازد.
هوش مصنوعی: تمام دارایی نور خورشید به تو سپرده شده است و این رسم ناپسند نیست که به من اعتماد نمیکنند.
هوش مصنوعی: شخصی میگوید که من هم به این خدمت آمدهام، اما در اینجا این تو هستی که بر شهر و جهانی که تحت اختیار توست، حاکم هستی و من تسلیم تو هستم.
هوش مصنوعی: نپسند که از بدبختیام صحبت شود، ای بلبل، تو را خیره نکن به عیبهای زغن.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به معانی دعاها توجه نکردهای و نگو که چه تاثیری از آنها میگیری، زیرا همه این معانی از جانب خداوند است که ناخواسته به تو عطا شده است.
هوش مصنوعی: در شعر، بسیار شنیدهام که افرادی بدون معنا صحبت میکنند. اما حالا که من معنی را به وضوح نشان دادهام، اگر بخواهم از خودم بزرگنمایی کنم، حق دارم.
هوش مصنوعی: من حرف نمیزنم، همه در حرف زدن کم میآورند. من تنها فردی هستم که در این جمع به کمال رسیدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رزبان گفت که این مخرقه باور نکنم
تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم
تا شکمشان ندرم، تا سرشان برنکنم
تا به خونشان نشود معصفری پیرهنم
ای خداوند یکی شاعر ساده سخنم
بمزاح است گشاده همه ساله دهنم
با ندیمان تو عشرت زنم و ربح کنم
نه ندیمان تو . . . لند و بدیشان شکنم
بلکه خود را بندیمان تو می برفکنم
[...]
یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم
دست گیریدم تا دست به زلفش نزنم
گر به میدان رود آن بت مگذارید دمی
بو که هشیار شوم برگ نثاری بکنم
نگذارم که جهانی به جمالش نگرند
[...]
دوستکامی که در آفاق چنان نیست منم
زانکه پرورده مخدوم زمانه حسنم
بلبل نعمت فضلم چو علی وچه عجب
که شکفته است گل خلق نبی در چمنم
این کم از شعر عمادیست اگر با شش ماه
[...]
چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم
بی خبر عمر به سر میبرم و دم نزنم
نا پدیدار شود در بر من هر دو جهان
گر پدیدار شود یک سر مو زانچه منم
مشکل این است که از خویشتنم نیست خبر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.