گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ماولی پرور عدو کاهیم

تاج بخش عجم عربشاهیم

آسمان آن دهد که ما جوئیم

روزگار آن کند که ما خواهیم

در سماع آمده است کوش صدف

تا به صیت کرم در افواهیم

ز سبل فارغ است دیده چرخ

تا بگوهر جمال اشباهیم

رونق صف آفرینش را

تیغ خورشید و درقه ماهیم

مصطفی ص جد و مرتضی پدریم

زان فلک بنده و جهان داهیم

درة العقد این سپه شکنیم

قرة العین آن شهنشاهیم

گرچه دشمن زر تُنک مایه است

ما خلاص عیار آن کاهیم

فال را بر زبان دوست زنیم

رغم را در دل عدو آهیم

خاتم ملک را بماست فروغ

که ز رفعت کمینه درگاهیم

رشته پای بند سلطنتیم

کوری خصم دانه یکتاهیم

نگسلد چرخ پیرمان از بیخ

که دو شاخیم و هر دو بر ماهیم

تا کند عدل پای رفق دراز

ز آنچه ظلم است دست کوتاهیم

در ضمیر شب ازل سری است

گفت آن را دم سحرگاهیم

فتنه گر خرمنی زند چو قمر

آتش و باد و دانه و کاهیم

به سخن رخت عیب جسته زبیم

که رصد دار آن سر راهیم

بار آخسیکتی بضاعت ماست

که از آن سود و مایه آگاهیم

در جهان جلال چون خورشید

مدد سال و مادت ماهیم

ملک را آبروی باد از ما

که به تیغ آن زهاب را چاهیم

به هلال ار فروتنی بخشیم

قیمت اختران نمی گاهیم