بنامیزد، بنامیزد زهی خورشید گلرنگش
بخرواران شکر پنهان، شده در پسته تنگش
بر او در عذر بس لنگی بر هواری و من هر دم
گناهی نو، بر او بندم برای عذر بس لنگش
چو از دشنام او در چنگ، کوش من شکر خاید
دهان بر هم زنم گویم، زهی شیرینی چنگش
دل و دینم به یغما برد و هم تا وانش نستانم
چو بر لشکرگه یغما، حشر سازد شه زنگش
بحکم آنکه زو دورم دو چشمم تار می بیند
باشک من همی ماند، لب شیرین می رنگش
چو زر فرزند سنگ آمد، چرا مشفق نمیگردد
بدین رخساره ی زرین، دل بیرحم چون سنگش
ز شرم صورت او جان مانی آب شد جمله
بدان تا فرصتی یابد بشوید نقش ارژنگش
بدان چالاکی و چستی، نگاری دیده ئی هرگز
مریزاد آن قلم یا رب، که برزد رسم نیرنگش
اثیر خسته هم روزی، اسیر وصل او گشتی
یک ابریشم اگر بودی، کم از بالای آهنگش
یقینم شد که سلطانی، شود بر تخت زیبائی
اگر شاه مظفر را، خوش آید فر و فرهنگش
جهانگیری که اورنگ، سلاطین او همی بخشد
بدین یک عذر بنشاند، همی دولت بر اورنگش
ستم در عهد او چون می، پریشانی نیارد کرد
از آن ترسد که یکروزی، کند چون خوشه آونگش
چنان خندانی خرامد. از دلیری در صف هیجا
که جز بر جوشن اعدا نه بیند دیده آژنگش
نهنگ مردکش خواند، فلک خم کمندش را
گهی کان دست در یاوش، دهد رفتار خرچنگش
فلک بر بست میزانی ز حلم پای بر جایش
که بود البرز یک مثقال و کوه قاف پا سنگش
سبکسارند چرخ و انجم عزم زمان سیرش
گران بارند، گاو و ماهی از حلم زمین سنگش
بکمتر سایلی بخشد، ز روی مردمی والله
اگر مردی دهد ملک جهان یکروز در چنگش
بنامیزد تکی دارد نوند باد رفتارش
که پهنای بساط کون ناید نیم فرسنگش
روان چرخی که خورشید کرم بر وی سوار آید
چو تعویذ رزین ناید ...........................ش
خداوندا تو آن شاهی که یک سالار درگاهت
بود رستم سزاوارش کمین شاگرد سرهنگش
ز نام فرخت یعن، قزل، شاهی همی نازد
بدین معنی قضا را ارسلان گر دست هم سنگش
فلک را چون رباب از دست بر حکم و داد آید
گشد در خر کمان قهر فرمان تو چون چنگش
ترنجی گردد از بیم حسامت چهره گردون
چو در هیجا دهد اوداج خصمت رنگ نارنگش
مرا روزی اگر عالم جدا کرد از جناب تو
نخستین نیست پاینده بر دستان نیرنگش
ز راحت بس تهی بار آمد الحق کاروان را
که بر سیماب بادا گوش عقل از غلغل زنگش
چو شمعی می نه بینم محرم این راز چون گویم
جفای گنبد شوخش بلای اختر شنگش
بخواهم عذر این شبدیز توسن جوی مردافکن
به بخت شاه نیک آمد که نیک اندر کشم تنگش
همی تا قطب ناظوری است زیر گنبد اخضر
شکر پاشش زیک نقل است و ازدیگرفلاسنگش
ز راه مرتبت چون ماه بر گردون سواری کن
چو مملوک تو بادا تا ابد مولود خرچنگش
چو بر لشکر گه سلطان زند تیغ فلک بوست
کنارش قلزمی گشته ز ادواج گنارنگش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به وصف زیباییها و ویژگیهای یک معشوق میپردازد. شاعر با زبانی خیالانگیز و تصویری، ویژگیهای ظاهری و باطنی او را به تصویر میکشد و به عواطف خود در مورد عشق و دلبستگیاش اشاره میکند. او از لطافت و شیرینی معشوق میگوید و بهطور خاص به چالاکی و زیبایی او میبالد. همچنین، شاعر به کمال و عظمت معشوق اشاره دارد و نسبت به قدرت و سلطه او در زندگی و دلهای دیگران سخن میگوید. احساسات عشق و نیازی عمیق به وصال معشوق، در تمام ابیات این شعر مشهود است.
هوش مصنوعی: خورشید طلاییاش را میستاید که چقدر زیباست، و از شیرینی پنهانش حرف میزند که در دانههای پستهاش نهفته است.
هوش مصنوعی: من هر بار که خطا میکنم، به او بهانهای میآورم و این در حالی است که دلیلهای من برای او قابل قبول نیستند. او به خاطر ضعفهایش عذری دارد، اما من همواره بهانهای جدید برای خطاهایم دارم.
هوش مصنوعی: وقتی که او با دشنامش به من آسیب میزند، من تصمیم میگیرم که با شکرگزاری و تقدیر لبهایم را ببندم و بگویم چقدر نوازش صدایش لذت بخش و شیرین است.
هوش مصنوعی: دل و ایمانم را به غارت برد، و تا زمانی که آن را پس نگیرم، در میان لشکری که شاه زنگی گردآوری کرده است، باید دست به گریبان باشم.
هوش مصنوعی: چون از او دور هستم، چشمانم تار میبیند و به همین دلیل، لبان شیرین او در ذهنم نقش میبندد.
هوش مصنوعی: زمانی که فرزندی از سنگ به وجود بیاید که به صورت طلا جلوهگر است، چرا پدر و مادرش به او محبت نمیکنند؟ دل او بیرحم و سخت همچون سنگ است.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت چهره او، جان مانی مانند آب میشود. همه منتظرند تا فرصتی پیدا کنند و نشانههای زشتی را که در وجودشان هست، پاک کنند.
هوش مصنوعی: بدان که به خاطر چالاکی و تیزهوشی، زیبایی را میبینی که هیچگاه دستخوش بیوفایی نمیشود؛ ای خداوند، آن قلمی که نقشههای فریب را میکشد، از آن دور باشد.
هوش مصنوعی: حتی تو که سفر کردهای و خسته از جستجو هستی، روزی در دام وصل او قرار خواهی گرفت. اگرچه شاید خود را بیاهمیت احساس کنی، اما ارزش و زیبایی او همچون پرواز یک بال است که هرگز کم نیست.
هوش مصنوعی: قاطعانه میگویم که اگر شاه مظفر فرهنگ و زیباییاش را بپذیرد، او شایسته قرار گرفتن بر تخت سلطنت است.
هوش مصنوعی: یک پادشاهی که به دیگر سلاطین قدرت میدهد، از روی یک عذر، همان سلطنت را بر تخت خود برقرار میکند.
هوش مصنوعی: ستم در زمان او مانند میباشد، که باعث پریشانی و سردرگمی میشود. او از این میترسد که روزی مانند خوشهای سرگردان بیفتد و به خطر بیفتد.
هوش مصنوعی: او آنقدر زیبا و شاداب میخندد که مانند یک قهرمان در میدان جنگ حرکت میکند، بهگونهای که تنها دشمنانش را که در زره پوشیدهاند میبیند و در نگاهش چیزی جز آنها نمیدرخشد.
هوش مصنوعی: نهنگ با صدای بلندی به ستیز با قضا و قسمت پرداخته و گاهی در دریا با همراهی خود رفتارهای خشن و کجرفتاری میکند.
هوش مصنوعی: آسمان ترازویی از خرد ورزیده است که در آن، اگر پای البرز یک مثقال وزن داشته باشد، کوه قاف به اندازه سنگی سبک است.
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف حرکات آسمانی و طبیعی پرداخته شده است. چرخ و ستارهها به آرامی در حال گردش هستند، در حالی که زمان به سنگینی در حال حرکت است. به طور خاص، نمادهایی مانند گاو و ماهی نمایانگر زمین و آرامش آن هستند. این تصویر به ما میگوید که اگرچه زمان سنگین و سخت میگذرد، اما حرکات آسمانی همچنان با سبکی و آرامش ادامه دارد.
هوش مصنوعی: هر کس که به کمتر از آنچه میخواهد، راضی باشد و از دیگران طلب نکند، به او نعمتهای بیشتری داده میشود. سوگند به خدا، اگر مردی واقعی باشد، میتواند کل دنیا را برای یک روز در دست بگیرد.
هوش مصنوعی: باد رفتاری دارد که هر جا که برود، اثر زیادی از خود بر جای میگذارد و این اثر آنقدر وسیع است که نمیتوان آن را به راحتی نادیده گرفت.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به توصیف وضعیتی میپردازد که به نوعی شگفتی و زیبایی اشاره دارد. وقتی که خورشید مانند کرمی بر چیزی سوار میشود، یعنی به زیبایی و نورانیتی خاص دست پیدا میکند. همچنین، اشاره به این موضوع دارد که در چنین وضعیتی، چیزی تاثیری مشابه با "تعویذ" یا محافظی که در برابر مشکلات عمل میکند، نخواهد داشت. در واقع، این تصویرسازی نشاندهنده تجلی زیبایی و روشنی در زندگی است.
هوش مصنوعی: خداوند تو آن پادشاهی که رستم، پهلوان بزرگ، یکی از فرماندهان درگاه تو بود و این مقام برای او کم است و شایستهاش نیست.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به افتخار و عظمت نام "فرخت" اشاره دارد که به معنای خوشبختی و شادابی است. همچنین به قدرت و شکوه "قزل" و "شاهی" اشاره میکند که بر اساس این معنا به قضا و سرنوشت اشاره میکند. در ادامه، نام "ارسنان" به عنوان یک شخصیت برجسته مطرح میشود که در مواجهه با چالشها باید قوی و مقاومتپذیر باشد، حتی اگر در برابر کسی که در سطح او قرار دارد، قرار گیرد. به طور کلی، این بیت نشانهای از عظمت و قدرت است که با سرنوشت و مبارزه در ارتباط است.
هوش مصنوعی: آسمان مانند یک سازِ خوشصدا تحت فرمان تو قرار میگیرد و در برابر حکم و قضاوت تو تسلیم میشود. قدرت و ارادهات مانند یک چنگ، بر همه چیز تسلط دارد و میتواند هر چیزی را به نوا درآورد.
هوش مصنوعی: چهره آسمان از ترس حسادت تو، مثل میوهای ترنج میشود و زمانی که در جنگ با دشمن خود مواجه میگردد، رنگی متفاوت به خود میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر روزی عالم مرا از تو جدا کند، این اولین بار نخواهد بود که دستان نیرنگ او پایدار میمانند.
هوش مصنوعی: از آسایش و آرامش خالی شده، کاروانی که به سوی معشوق میرود، به درستی در حال حرکت است. عقل از صدای زنگ آن، در حالی که همچون جیغ باد در سیماب است، متوجهی آن میشود.
هوش مصنوعی: چون شمعی در کنارم میبینم، رازهایی را که فقط خودم میدانم. چطور میتوانم بگویم که بیوفایی گنبد آسمان بلاهایی به سر ستارهام آورده است؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهم دلیل این شبدیز، یعنی اسب تندرو را بیان کنم، باید بگویم که به قدری نیکو است که در کنار شانس شاه به خوبی میدرخشد و من همچنین باید آن را با دقت و احتیاط بپرورم.
هوش مصنوعی: تا وقتی که در قطب آسمان ناظری وجود دارد، زیر گنبد سبز رنگ، شکر از یک نقل میریزد و از جایی دیگر در فلاسنگی هم دارد.
هوش مصنوعی: از مسیر مقام و جایگاه خود همچون ماه بر آسمان حرکت کن، زیرا تو تا ابد به عنوان کسی متعلق به او خواهی بود، مانند فرزندی که از او وام گرفتهای.
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانروایی با قدرت و شوکت بر لشکرش میتازد، کنارش رنگ و بوی زندگی و شکوه تازگی پیدا کرده است، مانند گلهایی که در کنار هم شکوفا میشوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سیاهی می کند با من سر زلف نگونسارش
به لب می آورد جانم لب لعل شکربارش
مرا خاری نهاد از هجر خویش آن یار همچون گل
که در پای دل سرگشته دایم می خلد خارش
به شوخی پاره ای کارست در راه غمش ما را
[...]
نباتش هر زمانی از زبان حال میگوید
کس کن ابر ما گم کرد، گم باد از جهان نامش
علی الله ای مسلمانان از آن هجران پرآتش
ظلام فی ظلام من فراق الحب قد اغطش
چو دور افتاد ماهی جان ز بحر افتاد در حیله
کما حوت الشقی الیوم فی ارض الفلاینبش
عجب نبود اگر عاشق شود بیجان در این هجران
[...]
مرا دل ترک داد و کرد میل آن مه دلکش
که دارد میل بالا شعله چون میخیزد از آتش
پر از پیکان حسرت چون نگردد سینه چاکم
که من محروم و جا در پهلوی او می کند ترکش
بتندی محتسب در جام می منگر که می ترسم
[...]
بسینه چون در آمد تیر او جان کرد آهنکش
دلم از رشک او بگرفت در پهلوی خود تنگش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.