گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای جره ی صید جای دانش

پرواز گهت و رای دانش

پرورده برای ملک نطقت

در سایه پر همای دانش

چون چتر سخن جهان گشاید

در موکب تو لوای دانش

از قرصه نور ساخت ذهنت

گوی آن کله قبای انش

از خاک در تو دیده ی عقل

زد کدیه توتیای دانش

گرد سم اسب تو لقب یافت

گویم که چه، کیمیای دانش

آئینه بخواه تا به بینی

نور خرد و صفای دانش

تا چاک زنی مرقع چرخ

بر دوش فکن ردای دانش

بی مجمره نسیم طبعت

خرم نشود هوای دانش

بی شکر شکر تو بنالد

طوطی سخن سرای دانش

ای هدهد غیب را سلیمان

ایش الخبر از سبای دانش

هم خوان مسافران بالاست

ذهن تو بمرحبای دانش

یک خانه خدای میهمان دار

نامد چو تو در سرای دانش

بالای بساط آفرینش

کامی است تو را بپای دانش

شیران سخن سگ تو گشنند

ای آهوی سبزه جای دانش

آن شد که زمانه را سزی تو

در عزم کله ربای دانش

با نافه دمد سخن ز لفظت

در باغ هنر کیای دانش

گلزار وجود بلبلان داشت

در بسته لب از نوای دانش

امروز ملک شهی روان است

در چتر سپهر سای دانش

یعنی که، بحق جو او نظامی است

در مرتبه پادشای دانش

ای ذات تو دانش مجسم

دایم بادا بقای دانش