گنجور

 
اثیر اخسیکتی

عشق برآورد گرد، از سر مردان مرد

گر تو، بسر زنده ی از سر این راه، گرد

فرد شو از هر دو کون تا بقبولی رسی

طالب مشرک مباش در ره مطلوب فرد

و الله، کافسار حکم بر سر دوران کنی

بر در او گر تو را، عشق بود پایمرد

صدق تو، گو، تا ز عجز با تو بشویند دست

نار، ز تولید حرق، آب ز تاثیر برد

مهربتت آرزوست، جان کن و ره رواز آنک

موده این موزه کیست چاره رو رهنورد

پیرهن روح تو جز عمل خیر نیست

چونکه بیفشاند جسم جامه جسم از نورد

روز قضا چون روی مفلس نا محترم

زین عمل ارکانت را چرخ چو معزول گرد

صبح قیامت دمید خیز و بیاور چو صبح

یک دم و صد آه کرم، یک لب و صد باد سرد

چهره چو زرنیخ داراشک چو شنگرف وپس

نقش گذاری نمای بر فلک لاجورد

گر همه دستی بگیر بوسه این جام درد

ور همه پائی بساز توشه این راه درد

عالم کشف و بسیط این همه قدس است و نور

بنده لونی و لام آن همه موم است و، ارد

گرد هوای نبرد بر رخ مردان نکوست

زلف عروسان طبع خوش نبود زیر گرد

از دل پر خون طلب جاه حقیقی چو لعل

بر در صورت ملاف همچو زر از روی زرد

نقش به افتاد خود، میطلبی پیشه کن

بارکشی چون بساط زخم پذیری چونرد

کاب تواضع نمای عربده شعله را

رخت بدوزخ برد در صف تنگ نبرد

جز دم تقطیع نیست نطق نهنک هوا

زین دو طرف هر چه دید هر دو بیکدم بخورد

بلبلی از سر بنه زانکه سوی باغ قدس

دام تو گفت است گفت بال تو گرداست گرد

نام طلب کن اثیر تا که بمانی چو روح

وین سخن از نام او بشنود و عکس وطرد