گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

غارت عشقت رسید، رخت دل از ما ببرد

فتنه به کین سر کشید، شحنه به خون پی فشرد

شد ز خیالت خراب سینه ما، چون کنیم؟

موکب سلطان بزرگ، کلبه درویش خرد

جان که به دنبال تست، چند عنانش کشیم

چون ز پیت رفتنیست هم به تو باید سپرد

عشق اگر ذره ایست سهل نباید گرفت

آتش اگر شعله ایست، خرد نباید شمرد

عشق که مردان کشد سفله نجوید حریف

تیغ که سرها برد موی نداند سترد

شوق که باقی بود، یار چه خوب و چه زشت؟

دوست چو ساقی بود، باده چه صاف و چه درد؟

هستی ما زان تست ترک دلی گیر، از آنک

نزد مقامر خطاست قلب زدن گاه برد

در هوس مردنم، لیک ته پای او

گر نکشد او ز ننگ، ما بتوانیم مرد

خسرو، اگر عاشقی، سربه میان آر، ازآنک

هر که بدین راه رفت، سر به سلامت نبرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اثیر اخسیکتی

عشق برآورد گرد، از سر مردان مرد

گر تو، بسر زنده ی از سر این راه، گرد

فرد شو از هر دو کون تا بقبولی رسی

طالب مشرک مباش در ره مطلوب فرد

و الله، کافسار حکم بر سر دوران کنی

[...]

صائب تبریزی

آتش لعل از رخت در عرق شرم مرد

سیب زنخدان تو دست ز خورشید برد

نقش شب وروز ما با مه وخور بدنشست

یک ره ازین کعبتین خنده نزد نقش برد

گرچه سرم رفته است صرفه همان با من است

[...]

جیحون یزدی

روزی کز توسنی خنگ رجال نبرد

گرد زغبرا زنند برفلک گرد گرد

پیچد از آوای کوس دردل البرز درد

گوشت بچشمه زره جوشد ز اندام مرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه