ما تا حدیث سبز خطان گوش کرده ایم
هر نکته یی که هست فراموش کرده ایم
در گردن فرشته حمایل نمی کنیم
دستی که با سگ تو در آغوش کرده ایم
هرجا که گفته ایم حدیثی ز سوز خود
بس عاشقان سوخته خاموش کرده ایم
از دست دل که نیست ز یک قطره خون زیاد
هر دم هزار کاسه خون نوش کرده ایم
اهلی گرفته ره به در پیر خرقه پوش
ما رو بدان جوان قباپوش کرده ایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به موضوعاتی چون عشق و فریبندگیهای آن پرداخته است. او اشاره میکند که با وجود شنیدن آموزهها و نکات اخلاقی، فراموش کردهایم که چگونه باید رفتار کنیم. در عشق، این احساس عمیق را به گونهای توصیف میکند که حتی فراموشیهای ما و اشتباهاتمان هم دلیلی بر درد و رنج عاشقان شده است. شاعر همچنین به تصوری از عشق اشاره دارد که با وجود سختیها و دردهایی که متحمل میشود، عشق واقعی همواره جاری است. در نهایت، او به این نکته اشاره میکند که به دنبال رهایی از دست کششهای دنیوی است و به سوی راهی معنوی و شخصیتی پیراسته مینگرد.
هوش مصنوعی: ما تا به حال درباره زیباییهای دوست صحبت کردهایم و هر چیزی که در این میان اهمیت دارد را فراموش کردهایم.
هوش مصنوعی: ما گردن فرشته را با دستانی که به سمت تو، که با سگی در آغوش هستی، نمیآلاییم.
هوش مصنوعی: هر کجا که درباره درد و رنج عشق سخن گفتهایم، باعث شدهایم عاشقان دلسوختهای که درونشان شعلهوار میسوزند، خاموش شوند.
هوش مصنوعی: از دل رنجور هر روز به خاطر یک قطره خون از دست رفته، ما هزاران کاسه خون را نوشیدهایم.
هوش مصنوعی: به جوانی که لباس زیبا به تن دارد، راه را به درویش پیر نشان دادهایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما این سبوی باده که بر دوش کرده ایم
تعویذ عقل و مائده هوش کرده ایم
شبهای هجر خار مغیلان بجای خواب
با مردمان دیده هم آغوش کرده ایم
در جام آفتاب شده باده خون دل
[...]
ما پرده های گوش خود از هوش کرده ایم
پندی که داده اند به ما گوش کرده ایم
در آبگینه خانه بینش نشسته ایم
لب را ز حرف بیهده خاموش کرده ایم
گر حنظل سپهر به ساغر فشرده اند
[...]
تا نکته ای ز علم و ادب گوش کرده ایم
تکرار ناله از لب خاموش کرده ایم
عقل آمد و به راه جنون دست ما گرفت
آمد به کار آنچه فراموش کرده ایم
از ما تمیز نیک و بد آسمان مپرس
[...]
گلگشت چارباغ برو دوش کرده ایم
سیر بهار گلشن آغوش کرده ایم
تا بر رخت چو آینه بگشوده ایم چشم
در خاطر آنچه بود فراموش کرده ایم
جز گوش دل به داد اسیران که می رسد؟
[...]
نشنیده حرف چند که ما گوش کردهایم
تا لب گشودهایم فراموش کردهایم
درد دلیم، شور دو عالم غبار ماست
اما زیارت لب خاموش کردهایم
تسلیم ما قلمرو جولان ناز کیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.