گنجور

 
اهلی شیرازی

ما تا حدیث سبز خطان گوش کرده ایم

هر نکته یی که هست فراموش کرده ایم

در گردن فرشته حمایل نمی کنیم

دستی که با سگ تو در آغوش کرده ایم

هرجا که گفته ایم حدیثی ز سوز خود

بس عاشقان سوخته خاموش کرده ایم

از دست دل که نیست ز یک قطره خون زیاد

هر دم هزار کاسه خون نوش کرده ایم

اهلی گرفته ره به در پیر خرقه پوش

ما رو بدان جوان قباپوش کرده ایم

 
 
 
میرداماد

ما این سبوی باده که بر دوش کرده ایم

تعویذ عقل و مائده هوش کرده ایم

شبهای هجر خار مغیلان بجای خواب

با مردمان دیده هم آغوش کرده ایم

در جام آفتاب شده باده خون دل

[...]

صائب تبریزی

ما پرده های گوش خود از هوش کرده ایم

پندی که داده اند به ما گوش کرده ایم

در آبگینه خانه بینش نشسته ایم

لب را ز حرف بیهده خاموش کرده ایم

گر حنظل سپهر به ساغر فشرده اند

[...]

اسیر شهرستانی

تا نکته ای ز علم و ادب گوش کرده ایم

تکرار ناله از لب خاموش کرده ایم

عقل آمد و به راه جنون دست ما گرفت

آمد به کار آنچه فراموش کرده ایم

از ما تمیز نیک و بد آسمان مپرس

[...]

جویای تبریزی

گلگشت چارباغ برو دوش کرده ایم

سیر بهار گلشن آغوش کرده ایم

تا بر رخت چو آینه بگشوده ایم چشم

در خاطر آنچه بود فراموش کرده ایم

جز گوش دل به داد اسیران که می رسد؟

[...]

بیدل دهلوی

نشنیده حرف چند که ما گوش‌ کرده‌ایم

تا لب گشوده‌ایم فراموش کرده‌ایم

درد دلیم، شور دو عالم غبار ماست

اما زیارت لب خاموش کرده‌ایم

تسلیم ما قلمرو جولان ناز کیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه