گنجور

 
اهلی شیرازی

تا من از مادر نزادم غم که زاینده شد

تا نمیرم آتش دوزخ نخواهد زنده شد

کی ببوی وصلت از باد هوا خواهد شکفت

غنچه دل کز نهال زندگی بر کنده شد

عیب من کرد آنکه حسنت پرده جانش درید

پیش یوسف مدعی از دست خود شرمنده شد

تا نیفتد پرتو خورشید همت بر یکی

سایه اش بر کس نخواهد چون هما فرخنده شد

شد بدرویشی قبول بندگی اهلی ز دوست

نیکبخت اینجا کسی باشد که بی زر بنده شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode