گنجور

 
اهلی شیرازی

چو خط به کشتنم آورد لعل خندانت

بکش وگرنه کند بخت من پشیمانت

گمان برند که یوسف ز چه برون آمد

چو ماه چهره برآرد سر از گریبانت

تو کعبه دل و جانی و عید مشتاقان

زهر کنار بود صد هزار قربانت

زناز سرو بلند تو من عجب دارم

که دست کوته عاشق رسد بدامانت

ز گریه دامن ما مفلسان شود پر در

چو درج در بگشاید دهان خندانت

گرم بهجر کشی ور بوصل زنده کنی

از آن چه سود ترا و ازین چه نقصانت

ز حسن خط تو شاید که سر برون آرد

هزار یوسف مصر از چه زنخدانت

سگ در تو بامید آن بود اهلی

که خاک راه شود زیر پای دربانت