گنجور

 
اهلی شیرازی

گر یار مرا میل من خسته بسی نیست

من دانم و او محرم این راز کسی نیست

گر بوالهوسان را هوس شربت وصل است

مارا بجز از چاشنی غم هوسی نیست

من بنده آن شوخ که از تندی و تلخی

بر شکرش آلایش چشم مگسی نیست

جور و ستم یار کشم تا نفسی هست

چون طاقت نادیدن یرام نفسی نیست

آن مرغ که از صحبت گلزار خروشد

گو شکر کن آخر که چومن در قفسی نیست

گر پیش و پسی در ره عمرست زمردن

در راه شهیدان وفا پیش و پسی نیست

آنرا که بود عهد و وفا با همه اهلی

جز پیر خرابات درین راه کسی نیست