گنجور

 
اهلی شیرازی

حیات تشنه لبان وصل آن مسیح دم است

که با وجود لبش آب زندگی عدم است

گناه کاسه زدن شیخ را چو غنچه نهان

گناه ماست که چون لاله بر سر علم است

گدای پیر مغنم به خانقه چه روم؟

اگرچه می همه جا هست بحث بر کرم است

ز دلبران همه عاشق کشی ستم دانند

ولی تو عاشق خود گر نمی کشی ستم است

بناز بر همه عالم ز حسن عالم سوز

که گر بناز کشی عالمی هنوز کم است

ز حسن روی تو فرق است تا پری بسیار

اگرچه صورت این هر دو کار یک قلم است

بجان دوست که آزار اهلی است حرام

سگ در تو مگر کم ز آهوی حرم است