گنجور

 
اهلی شیرازی

مرا چو شبنم از آن مایه حیات کم است

که آفتاب مرا با من التفات کم است

چرا چو آب حیات از لبم نبخشی جان

مگر دهان تو از چشمه حیات کم است

زکوه میوه خوبی چو جستم از دهنت

لب تو گفت که این میوه را زکوه کم است

بخنده شکر لعلت نبات را بشکست

بدین حلاوت لب کوزه نبات کم است

بحسن و خلق و وفا چون تو آدمی نبود

نه آدمی که ملک هم بدین صفات کم است

خلاصی من پیر از غم جوانان نیست

ز دام عشق نکویان ره نجات کم است

ثبات مهر چه جویی ز گلرخان اهلی

برو که نوگل این باغ را ثبات کم است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode