گنجور

 
اهلی شیرازی

امروز غیر غم زتو هیچم نصیب نیست

فردا اگر همین بود آنهم غریب نیست

در کوی عشق هرکه بمیرد عجب مدار

حیرت ز زندگیست که مردن عجیب نیست

ای بیخبر که عیب کنی سوز ناله ام

سوز از گل است از طرف عندلیب نیست

هرکس که داشت درد دلی با طبیب گفت

درد دل من است که هیچش طبیب نیست

نگذاشت برق حسن تو کسرا که جان نسوخت

وانهم که هست جان کسی عنقریب نیست

میرم به کنج بیکسی و گر رسد حبیب

چندان رقیب هست که جای حبیب نیست

اهلی شکایت تو ز ساقی نه بر حق است

کز فیض آفتاب کسی بی نصیب نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode