گنجور

 
اهلی شیرازی

گه نظاره دلم ایمن از رقیبان است

که هرکه هست چو من در رخ تو حیران است

چو رفت دامن وصلت ز دست من بیرون

همیشه دستم ازین غصه در گریبان است

محبت تو من از بیم خصم می پوشم

وگرنه اینکه تو بینی هزار چندان است

تو خود دلیل شو ای چشمه حیات مرا

که خضر گمشده ره هم ازین بیابان است

مدار درد سر خلق بیش ازین اهلی

دلی که خون شود از عشق بر که تاوان است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode