اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

این است نهان از نمک آن تازه جوان را

کز هوش رود هرکه تماشا کند آن را

آهوی ختایی فکند نافه بصحرا

گر بنگرد آن خال و خط مشک فشان را

خامان دل آسوده که از داغ ملامت

سوزند دل بر همن سوخته جان را

گر چشم خدابین دهد این طایفه را حق

ترسم بخدایی بپرستند بتان را

چون شمع زبان سوز بود وصف رخ گل

ای بلبل شوریده نگهدار زبان را

گر سر دهانت به گمان نیز نیاید

ره در دهنت نیست یقین را و گمان را

اهلی، صفت زلف درازش نتوان کرد

کوتاه کن ای دلشده این شرح و بیان را