این است نهان از نمک آن تازهجوان را
کز هوش رود هر که تماشا کند آن را
آهوی ختایی فکند نافه به صحرا
گر بنگرد آن خال و خط مشکفشان را
خامانِ دلآسوده که از داغ ملامت
سوزند دل برهمن سوختهجان را
گر چشم خدابین دهد این طایفه را حق
ترسم به خدایی بپرستند بتان را
چون شمع زبانسوز بود وصف رخ گل
ای بلبل شوریده نگهدار زبان را
گر سرّ دهانت به گمان نیز نیاید
ره در دهنت نیست یقین را و گمان را
اهلی، صفت زلف درازش نتوان کرد
کوتاه کن ای دلشده این شرح و بیان را