گنجور

 
اهلی شیرازی

دل زنده شوم چون نگرم سیم تنان را

جان تازه کند دیدن بت برهمنان را

عاشق که در آتش نرود چون زن هندو

نامش ننهی مرد که ننگ است زنان را

در خیل بتان چشم تو تا زد مژه برهم

بشکست بیک غمزه صف صف شکنان را

چون لاله بجز داغ وفا هیچ نیابی

گر چاک کنی سینه خونین کفنان را

صد جامه شود همچو گل از شوق تو پاره

گر مست کند بوی تو گل پیرهنان را

زاهد صفت آدم نبود هر که نخواهد

حلوای نبات لب شیرین دهنان را

چون بلبل از اوصاف گل روی تو اهلی

نگذاشت ز مستی بسخن هم سخنان را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode