گنجور

 
اهلی شیرازی

قد طوبی و لب کوثر و خود حور بهشت است

یارب ملک است آدمی این چه بهشت است

جز برق محبت نبود آتش موسی

گر از سر طورست و گر از کنج کنشت است

آن لعل روان بخش بود یا خط نوخیز

یا چشمه آبی که روان از لب کشت است

پیش رخ خوبش که ملک را نمکی نیست

از حسن پری هیچ مگویید که زشت است

خشت سرخم بس بودم بالش راحت

بالین چکنم من که سرم لایق خشت است

این نیز هم از طینت پاک است که اهلی

آمیخته با مهر تو ای حور سرشت است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode