گنجور

 
اهلی شیرازی

قد طوبی و لب کوثر و خود حور بهشت است

یارب ملک است آدمی این چه بهشت است

جز برق محبت نبود آتش موسی

گر از سر طورست و گر از کنج کنشت است

آن لعل روان بخش بود یا خط نوخیز

یا چشمه آبی که روان از لب کشت است

پیش رخ خوبش که ملک را نمکی نیست

از حسن پری هیچ مگویید که زشت است

خشت سرخم بس بودم بالش راحت

بالین چکنم من که سرم لایق خشت است

این نیز هم از طینت پاک است که اهلی

آمیخته با مهر تو ای حور سرشت است

 
 
 
سعدی

ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید

معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است

حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف

از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است

آشفتهٔ شیرازی

گویند بهار است و جهان رشک بهشت است

اطراف چمن پر ز بت حورسرشت است

از عکس بهشتی بتکان ساحت گلزار

اندر نظر باده کشان باغ بهشت است

شیخ و حرم و بلبل و گل مؤبد و دانش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه