گنجور

 
اهلی شیرازی

کور شد از غم رقیب کان پری از بام ماست

کوری چشم رقیب روشنی چشم ماست

از همه عالم بود منزل من کوی دوست

منزل ازین خوبتر در همه عالم کجاست

بیهده تا کی زنم دست بسر از غمش

دست من از کار شد نوبت دست دعاست

یار طبیب دل است گر ز جفا سوخت دل

دست چو برهم نهد مرهم داغ جفاست

خاک رهی کش بود نقش قدمهای او

قبله اهل وفا کعبه اهل صفاست

لاله صفت کام ماست داغ جفا از حبیب

چشم و دل بوالهوس بر گل باغ وفاست

کوهکن از هجریار گر کند افغان رواست

کوه بنالد ز هجر، هجر بلای خداست

از آن شاه حسن پادشه وقت شد

ظل همایون دوست سایه فر هماست