گنجور

 
اهلی شیرازی

ای سرو روان خاک شوم در ته پایت

جان من و جان همه عالم به فدایت

در خلوت دل شو که چه جای دگران است

بالله که جان هم نتوان دید به جایت

در حشر قیامت بود آن دم که شهیدان

خیزند و سراسیمه درافتند به پایت

گر کشته شوم بهر تو یکبار بکو حیف

تا زنده شوم از نفس روح فزایت

بسیار زند بر سر خود سنگ ندامت

آن کو دل و دین باخت به امید وفایت

جایی که زلیخا نکند ناله ز یوسف

زن بهتر از آن مرد که نالد ز جفایت

اهلی، به گدایی ز تو خرسند شد اما

شاهنشه حسنی چه غم از حال گدایت