کاسه چشم من از شوق گل رخسار دوست
لاله رنک از خون دل گشت و سیاهی داغ اوست
از دل لیلی چو بیرون نیست مجنون یک نفس
طعنه بر مجنون مزن با خویش اگر در گفتگوست
آرزوی خرمی هرگز نگنجد در دلم
در دل تنگی که من دارم چه جای آرزوست
صد هزاران داغ پنهان است بر جانم زهجر
بی جمالش دود داغی بر تنم هر تار موست
بسکه چون نار مزیده خورده یی خون مرا
غیر مشتی استخوان چیزی ندارم زیر پوست
گه فلک می گردد ای اهلی به کینم گه بمهر
نی بدشمن میتوان اورا گرفتن نی بدوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و شوق گفتوگو میکند. او به زیبایی و محبت محبوبش اشاره میکند و میگوید که دلش پر از داغ و غم فقدان محبوب است. او میگوید که حتی در دل تنگش جایی برای آرزوهای خوش ندارد و به شدت از جدایی رنج میبرد. شاعر بیان میکند که تمام دردها و رنجهایش ناشی از دوری معشوق است و نمیتواند عشق را با کسی دیگر تقسیم کند. در نهایت، او به تضاد بین محبت و کینه اشاره میکند و میگوید که نه میتواند به دشمن نزدیک شود و نه از دوست فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: چشم من از شوق دیدن چهره زیبای دوست مانند لالهای سرخ شده از خون دل، و تاریکی درد او در وجودم حس میشود.
هوش مصنوعی: اگر مجنون از دل لیلی بیرون نمیآید، یک لحظه هم او را سرزنش نکن. وقتی که خودت در گفتگو هستی، به او طعنه نزن.
هوش مصنوعی: آرزوهای خوشی هرگز در دل من جا نمیگیرد، چرا که دل من به قدری تنگ است که جا برای آرزوها ندارد.
هوش مصنوعی: در دل من هزاران درد و اندوه نهفته است که از نبودن محبوبم بر جانم سنگینی میکند. هر یک از موهای من، نشانهای از این داغ و درد ایجاد شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر خوردن نار در آتش، حالا فقط چند تکه استخوان زیر پوست دارم و چیزی از من باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: زمانی برای انتقام و زمانی برای مهر ورزی وجود دارد. نمیتوان با نفرت به دشمن ضربه زد و همچنین نمیتوان با محبت به دوست ابراز محبت کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست
گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار
یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست
خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر
[...]
من به قول دشمنان هرگز نگیرم ترک دوست
کز نکورویان اگر بد در وجود آید نکوست
گر عرب را گفتگوئی هست با ما در میان
حال لیلی گو که مجنون همچنان در جستجوست
چون عروس بوستان از چهره بگشاید نقاب
[...]
مشک ریزان میجهد، باد صبا از کوی دوست
شاخهای گویی ربودست، از خم گیسوی دوست
دوست میدارم نسیم صبح، راکو، در هوا
تا نفس میآیدش، جان میدهد بر بوی دوست
دوست را هر دو جهان، گرچه هوا دارند و من
[...]
حلقه بر در میزند هر دم خیال روی دوست
گوش دار این حلقه را ای دل گرت سودای اوست
صبحگاهی می گرفتم عقد گیسویش به خواب
زان زمان دست خیالم تا به اکنون مشگ بوست
دل که چون گویست در میدان عشق آشفته حال
[...]
پیش آن سرو روان آب رخ من آب جوست
آب خورد سرو ما گویی مگر از آب روست
قاصد خونست ما را آنکه میگوئیم یار
دشمن جانست ما را آنکه میداریم دوست
از ضعیفی تار موئی شد وجودم، این عجب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.