گنجور

 
اهلی شیرازی

کاسه چشم من از شوق گل رخسار دوست

لاله رنک از خون دل گشت و سیاهی داغ اوست

از دل لیلی چو بیرون نیست مجنون یک نفس

طعنه بر مجنون مزن با خویش اگر در گفتگوست

آرزوی خرمی هرگز نگنجد در دلم

در دل تنگی که من دارم چه جای آرزوست

صد هزاران داغ پنهان است بر جانم زهجر

بی جمالش دود داغی بر تنم هر تار موست

بسکه چون نار مزیده خورده یی خون مرا

غیر مشتی استخوان چیزی ندارم زیر پوست

گه فلک می گردد ای اهلی به کینم گه بمهر

نی بدشمن میتوان اورا گرفتن نی بدوست

 
 
 
سعدی

با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست

صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست

گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار

یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست

خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
خواجوی کرمانی

من به قول دشمنان هرگز نگیرم ترک دوست

کز نکورویان اگر بد در وجود آید نکوست

گر عرب را گفتگوئی هست با ما در میان

حال لیلی گو که مجنون همچنان در جستجوست

چون عروس بوستان از چهره بگشاید نقاب

[...]

سلمان ساوجی

مشک ریزان می‌جهد، باد صبا از کوی دوست

شاخه‌ای گویی ربودست، از خم گیسوی دوست

دوست می‌دارم نسیم صبح، راکو، در هوا

تا نفس می‌‌آیدش، جان می‌دهد بر بوی دوست

دوست را هر دو جهان، گرچه هوا دارند و من

[...]

کمال خجندی

حلقه بر در میزند هر دم خیال روی دوست

گوش دار این حلقه را ای دل گرت سودای اوست

صبحگاهی می گرفتم عقد گیسویش به خواب

زان زمان دست خیالم تا به اکنون مشگ بوست

دل که چون گویست در میدان عشق آشفته حال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
ناصر بخارایی

پیش آن سرو روان آب رخ من آب جوست

آب خورد سرو ما گویی مگر از آب روست

قاصد خونست ما را آنکه می‌گوئیم یار

دشمن جانست ما را آنکه می‌داریم دوست

از ضعیفی تار موئی شد وجودم، این عجب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه