گرچه لب تشنه ز غم عاشق دلسوخته است
سینه چون غم به صد چاک و دهان دوخته است
گرنه آن ماه جبین می طلبد دل به چراغ
شمع رخساره برای چه برافروخته است
چند گویی که مشو بنده خوبان ناصح
بروای خواجه مرا کس بتو نفروخته است
مهره بازی کند از شعبده هردم چشمش
این همه شعبده یارب ز که آموخته است
دل دیوانه از آن خال سیه مور صفت
تخم سودا همه درجان من اندوخته است
سوی اهلی نگر ای شمع چو پروانه تست
که تو تا چشم بهم میزنی او سوخته است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن چه شمع است که از چهره برافروخته است
که چو پروانه دل سوختگان سوخته است
دهن دوست که تنگی ز وی آموخت دلم
دُرفشانی مگر از چشم من آموخته است
آتشی از دل او در دل من می افتد
[...]
که به سیب ذقنش چشم هوس دوخته است؟
که سهیل (از) عرق شرم برافروخته است
چون ز آتشکده دل به سلامت گذرد؟
آن که از پرتو مهتاب رخش سوخته است
ما چو طاوس ز بال وپر خود در دامیم
[...]
هرکجا وحشتی از آتشم افروخته است
برق در اول پرواز نفس سوخته است
چه خیال است دل از داغ تسلیگردد
اخگری چشم به خاکستر خود دوخته است
لاف را آینهپرداز محبت مکنید
[...]
شمعی از حسن تو هر جا که برافروخته است
جان عشاق چه پروانه بسی سوخته است
جامه دلبری و حسن بابریشم ناز
بر قد سرو تو استاد ازل دوخته است
هرگز ای جان نخرندش بجوی اهل نیاز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.