خورشید صفت با همه کس مهر نمایی
چون تیغ زنی از سر کین سوی من آیی
تا واقف حالم بدهم جان بتو کز شوق
من خویش فراموش کنم چون تو بیایی
باشد که بچینم گلی از چمن وصل
امروز که سرمستی و در عین صفایی
آن آینه رویی تو که از صیقل ابرو
زنگ از دل و گرد غمم از جان بزدایی
من طایر گلزار بهشتم ز غم آزاد
از سنبل کاکل تو مرا دام بلایی
هرگز نفتد بر سر من سایه بختی
عنقا شدی ایطایر اقبال کجایی
اهلی اگر آن بت نظری با تو ندارد
غم نیست مگر غافل از الطاف خدایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره یک عشق عمیق و دردناک است. شاعر از محبوبی صحبت میکند که به قلب او نفوذ کرده و کدورتهای زندگیاش را برطرف کرده است. او به زیبایی محبوب اشاره میکند و میگوید که او دلش را به خاطر ظرافتش گرفته و دچار درد و خونریزی کرده است. شاعر همچنین میگوید که زندگیاش چون گلی است که در آتش عشق سوزانده میشود و از محبوب میخواهد که او را از این حال رها کند، زیرا به خاطر جدایی از محبوبش در حال مرگ است. در نهایت، شاعر به حسرت و یأس خود اشاره میکند و از محبوب میخواهد که بگوید چگونه میتواند او را نجات دهد.
هوش مصنوعی: تو مثل خورشید هستی که با همه مهربان و دلنشین است، اما وقتی از روی کینه به من نزدیک میشوی، مانند تیغی که بران است، مرا آزار میدهی.
هوش مصنوعی: من برای تو جانم را فدای تو میکنم، چون شوق تو باعث میشود خودم را فراموش کنم، فقط کافی است تو بیایی.
هوش مصنوعی: امیدوارم امروز گلی از چمن وصال بچینم که در حال سرمستی و شادی هستم.
هوش مصنوعی: ای آن آینهای که به خاطر زیبایی و دلنوازیات، غم و غصهها را از دل و جانم میزالی.
هوش مصنوعی: من پرندهای از گلزار بهشت هستم که از غم رها شدهام، اما دام بلا به خاطر سنبل موی تو مرا گرفتار کرده است.
هوش مصنوعی: هرگز بر سر من سایهای از خوششانسی نیفتاده است. ای پرندهی اقبال، کجایی؟
هوش مصنوعی: اگر آن معشوق به تو توجهی ندارد، نگران نباش؛ چرا که ممکن است از نعمتهای الهی غافل شده باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل تنگ مدار، ای ملک، از کار خدایی
آرام و طرب رامده از طبع جدایی
صد بار فتادست چنین هر ملکی را
آخر برسیدند به هر کام روایی
آن کس که ترا دید و ترا بیند در جنگ
[...]
ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی
بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟
ور باطنت از نور یقین هست منور
بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟
آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس
[...]
ای ترک من امروز نگویی به کجایی
تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی
آنکس که نباید بر ما زودتر آید
تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی
آن روز که من شیفتهتر باشم برتو
[...]
تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی
رفت از دل من خسته همه کام روایی
هر روز مرا انده هجران چه نمایی
هر روز به من برغم عشقت چه فزایی
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی
در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.