گنجور

 
اهلی شیرازی

می خور که در سرای جهان نیست محکمی

با داست چون حباب درین خانه خرمی

می خور که سنگ حادثه خواهد شکست

گر شیشه سپهری و گر ساغر جمی

ساقی بیا که دیو اجل در سرای ماست

صدگونه چاره ساخته بیچاره آدمی

گر در وجود ماست شکستی چو مه چه غم

خورشید عشق را نرسد دره یی کمی

ای مرهم دل از سرما سایه وا مگیر

کافاق سر بسر همه زخم و تو مرهمی

دردی ز پیر میکده ساقی بما رسان

چون ما سگ دریم و تو در خانه محرمی

دروایی که هر چه بود سنگ فتنه است

اهلی سگ توام که عجب مست و بیغمی