گنجور

 
اهلی شیرازی

زهی ز عارض تو گلرخان حجاب زده

شکسته رنگ چو گلهای آفتاب زده

رخ تو گلشن حسن است و نرگس مستت

میان لاله و نسرین فتاده خواب زده

من از لب تو خرابم همآن دوای منست

که هم شراب یرد زحمت شراب زده

ز شور و گریه و خونابه دلم پیداست

که خنده تو نمک بر دل کباب زده

خیال سبز خطی بست دیده اهلی

نظر کنید که نقشی عجب بر آب زده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode