گنجور

 
اهلی شیرازی

چه حسن است این زهی خوبی مگر خورشید و ماه است این

چه عشق است این زهی محنت مگر قهر آله است این

مگر گر بد کنم آه دلت بر من کجا گیرد

حذرکن کاتش محض است جان من نه آه است این

چه ظلم است این که میتابی رخ از فریاد مظلومان

سگ فریاد خوانی نیست آخر داد خواه است این

بامید کف پای تو چشمم خاک ره گردید

بنه در چشم من پای همان دان خاک راه است این

ز غم خون شد دل اهلی اگر باور نمیداری

دو چشم خون فشان بنگر که بر حالش گواه است این

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode