گنجور

 
فروغی بسطامی

دل‌ها فتاده در پی آن دل ربا ببین

سلطان ز پیش و لشکرش اندر قفا ببین

شکر گدای آن لب شکرفشان نگر

عنبر غلام آن سر زلف دوتا ببین

بر خال چهره زلف کجش را نگون نگر

بالای دانه حلقهٔ دام بلا ببین

خطش نشسته بر زبر لعل نوش خند

در زیر سبزه چشمهٔ آب بقا ببین

بیگانه شو ز خیل پری پیکران شهر

وانگه ز چشم او نگه آشنا ببین

دست ار نداد سجدهٔ محراب ابرویش

دست دعا بر آر و مراد از دعا ببین

تا مشتری است بر سر بازار مهوشان

جنس وفا بیار و بهایش جفا ببین

بی درد را چگونه مداوا کند طبیب

درد از خدا بخواه و خواص از دوا ببین

آهی روان به کشور بلقیس کرده‌ام

پیک صبا روانهٔ شهر سبا ببین

از باده سرخ شد همه رخسار زرد من

جامی بنوش و خاصیت کیمیا ببین

خواهی که از کدورت کونین وارهی

صافی دلان میکده را با صفا ببین

در پیشگاه خواجهٔ مشفق نوشته‌اند

کاین جا خطا بیار و به جایش عطا ببین

در چشم شاه صورت عین علی نگر

در عین نور معنی نور خدا ببین

ظل اله ناصرالدین شه که ماه گفت

مهرش به دل بگیر و فروغ و ضیا ببین

در بوستان فروغی از اشعار خود بخوان

وان گاه شور بلبل دستان سرا ببین