گنجور

 
اهلی شیرازی

این چه فرخنده خیمه این چه سر است

آسمانی است کز زمین برخاست

خانه راحتست و مامن عیش

کعبه خلق یا بهشت خداست

میخش از شاخ طوبی است و سزد

که طنابش ز گیسوی حور است

همه طرحش خیال خاص بود

به از این در خیال نایدر راست

بتماشا در آ که گلزارش

روشنی بخش دیده بیناست

گل باغش که تازه است مدام

کس چه دانست کز چه آب و هواست

نو بهاریست کز خزان دور است

در همه موسمی بشنو و نماست

پیش نقش ختایی یی که دروست

وصف نقاش چین مکن که خطاست

سایه چتر شاه بر سر اوست

گر کند سایه بر سپهر رواست

خسرو عهد شاه اسماعیل

آنکه کیخسروش کمینه گداست

بار گاهش ز آسمان بگذشت

خیمه قدر او از آن بالاست

هر کجا خیمه زد بقصد عدو

ناوکش میخ دیده اعداست

نیزه او ستون اسلام است

خیمه شرع و دین از او برپاست

چتر او هر کجا که سایه فکند

سایه اش بر سر هزار هماست

صحن بزمش ر بس زر افشانی

چون بساط چمن نشاط افزاست

تا ابد باد زیر خیمه چرخ

سایه دولتش که بر سر ماست