گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ادیب الممالک

بسکه از بخت خویش مایوسم

جاودان اندرین سرای سپنج

روز تا شب بسان نرادان

با غم دل همی زنم شش و پنج

استخوانیست پیکرم بی گوشت

مانده بر جای چون شه شطرنج

پیکرم را بود چو زلف بتان

شکن و تاب و پیچ و چین و شکنج

بدماغ و دلم زمانه نهشت

فکر موزون و طبع قافیه سنج

راست گوئی که خورده ام افیون

یا شراب و حشیش و بذر البنج

سمر است این سخن که گنج رسد

مردمان را پس از کشیدن رنج

گر چنین است بنده را ز چه روی

از پس رنجها نیاید گنج

آری ار بخت من مساعد بود

تن زارم نخستی از قولنج