تا بدانی کاندرین سودا چه سود اندوختم
عقل و هوش و جان خریدم دین و دل بفروختم
غوره بودم عشق شهدم داد و غیرت چاشنی
خام بودم در محبت پختم از غم سوختم
راه دولت را در آئین گدائی یافتم
درس شاهی را ز لوح بندگی آموختم
از کف عیسی شراب سلسبیل اندر زدم
در ره هرچه چراغ جبرئیل افروختم
گو بدوزد دیده با تیرم که بر روی خوشش
دیده بگشودم نظر از ماسوی بردوختم
چون امیری با اسیری ساختم تا عاقبت
رنجها از یاد شد وین گنجها اندوختم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از غم آن شوخ درزی جامه خود سوختم
چشم چون سوزن به چاک دامن او دوختم
زین هنر هرگز نشد چاک گریبانم درست
رفته رفته کوی او کار عجب آموختم
دوش بی شمع جمالت بزم عیش افروختم
عود وش از یاد زلفینت بر آتش سوختم
چون صدف دیده بدامان ریخت در شام فراق
آن گهرهائی که از خون جگر اندوختم
جز فغان و سوختن اندر طریق عاشقی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.