فدای بدرو رخ ماه و زلف پر شکنش
حلاوت لب شیرین ملاحت سخنش
سخن چو از لب لعلش برون شود گوئی
بقند و مشک و می آمیخته است در دهنش
قلم چو آهوی چین است و نامه دشت ختن
عبیر و غالیه بارد ز نافه ختنش
چه آیت است ندانم که سجده کرد بر او
بهار و باغ و ریاحین و سنبل و سمنش
اگر چه شد غم عشقش بلای جان و تنم
هزار جان و تن من فدای جان و تنش
عنان صبر رها کرده دل ز غصه آنک
رها نمیکند ایام در کنار منش
کسی که لعل لبش خاتم سلیمان شد
چه باک باشد از آسیب سحر اهرمنش
تو آن نگار دل افروز و شمع تابانی
که کس نیافته پروانه را در انجمنش
بخاکپای عزیزت بود مرا شوقی
که کور بر بصرش یا غریب بر وطنش
غمی که بر دلم از دوریت فراز آمد
نه بیستون متحمل شود نه کوهکنش
چنان نشسته خیال رخت به صفحه دل
که ماه در فلکش یا که شمع در لگنش
ادیب دست بدارد ز دامنت روزی
که خاک تیره کند سوده دامن کفنش
وگرچو پیرهنت تنگ در بغل گیرد
نگنجد این تن نالان درون پیرهنش
امیری از سر کویت همان طمع دارد
که حاجی از حجر و بت پرست از وثنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و魅力 معشوقهای است که شاعر به شدت به او وابسته است. او از زیبایی چهره و زلفهای دلربای او توصیف میکند و صحبتهایش را شیرین و دلنشین میداند. شاعر در ابیاتش به تلخی و غم عشق نیز اشاره میکند، ولی به رغم درد و رنجی که میکشد، جان و تنش را فدای محبوبش میکند. او به حسرت و longing برای حضور معشوقهاش اشاره میکند و میگوید که حتی غم دوری او مانند کوه نیز طاقتفرساست. نهایتاً، شاعر میگوید که زیبایی معشوقهاش آنقدر روشن است که هیچ کس نمیتواند پروانهها را در کنار او بیابد. در مجموع، این شعر نمایانگر عشق عمیق و بیپایان شاعر به محبوبش و حسرتهای ناگزیر از دوری اوست.
هوش مصنوعی: فدای چهره زیبا و موهای شکنندهاش میشوم، شیرینی لبهایش و لطافت کلامش را دوست دارم.
هوش مصنوعی: زمانی که صحبتش از لبان شیرینش بیرون میآید، انگار که شکر، عطر مشک و شراب در دهانش ترکیب شده است.
هوش مصنوعی: قلم مانند آهویی زیبا و سریع است و نامه مانند دشت ختن، پر از عطر و بوی خوشی که از گلها و گیاهان به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به زیبایی و شگفتی طبیعت دارد. بهار، باغها، گلها و گیاهان به قدری زیبا و دلانگیز هستند که گویی تمام این زیباییها در برابر آن سجده میکنند. شاعر از این زیباییها و عظمت طبیعت به حیرت آمده و نمیداند که اینهمه زیبایی چه نشانه و آیتی از خالق است.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه غم عشق او به من سختی و درد میآورد، اما من حاضر هستم هزاران جان و بدن خود را برای او فدای کنم.
هوش مصنوعی: دل از غم و اندوه رها شده، اما روزگار همچنان در کنار من قرار ندارد و از من جدا نمیشود.
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی لبانش مانند لعل (گوهری گرانبها) است و به او مانند خاتم سلیمان قدرت و عزت داده شده، از آسیب جادو و فریب اهریمن نگران نیست.
هوش مصنوعی: تو آن زیبایی هستی که دلها را خوش میکند و شمعی درخشان که هیچکس نتوانسته پروانه را در جمع خودت پیدا کند.
هوش مصنوعی: علاقهام به خاک پای تو به حدی است که مانند کسی که در عشقش نابینا شده یا غریبهای که به وطنش دور افتاده، بیتاب و مشتاقم.
هوش مصنوعی: اشکالی نیست که من دوری تو را تحمل کنم، اما اندوهی که از این جدایی بر دلم نشسته، نه آنقدر بزرگ است که حتی کوه بیستون بتواند آن را به دوش بکشد و نه کسی میتواند بار آن را بر دوش خود بگذارد.
هوش مصنوعی: چنان تصویری از تو در دل من نشسته که مانند ماه در آسمان یا شمعی در جا خود جلوهنمایی میکند.
هوش مصنوعی: ادبی که آگاه و بافرهنگ باشد، روزی به فکر میافتد که اگر دامنش با خاک تیره پوشیده شود، نشاندهندهی مرگ و خاکسپاریاش است و در چنین روزی از افتخار و محبتهایش دست میکشد.
هوش مصنوعی: اگرچه پیراهن تو در آغوش تنگ باشد، اما این تن زار و ناتوان در آن پیراهن جا نمیشود.
هوش مصنوعی: امیری که در کنار کوه زندگی میکند، همان تمایلی را به ثروت و قدرت دارد که یک حاجی به کعبه و یک بتپرست به بت خود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شگفت نیست چو با تیغ در مصاف آید
که تیغ کوه بلرزد ز دست تیغ زنش
لب ملوک همی بوسه بر بساطش داد
هنوز ناشده از لب طروات لبنش
هزار توبه شکسته ست زلف پر شکنش
کجا به چشم در آید شکست حال منش؟
دل شکسته اگر زلف او بیا غالی
کم از هزار نیابی به زیر هر شکنش
مرا دو دیده ز حسرت سپید گشت چنانک
[...]
درست گشت همانا شکستگّی منش
که نیک از ان بشکست زلف پر شکنش
دل شکسته بزلفش اگر برآغالی
کم از هزار نیابی بزیر هر شکنش
دگر ندید کسی تندرست زلفش را
[...]
رها نمیکند ایام در کنار منش
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق
بدان همیکند و درکشم به خویشتنش
ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف
[...]
قبا و پیرهن او که می رسد به تنش
من از قباش به رشکم، قبا ز پیرهنش
کرشمه می کند و مردمان همی میرند
چه غم ز مردن چندین هزار همچو منش
عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دریافت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.