دوش از برای خدمت خان عزیز راد
سوی عزیز باد براندم به قلب شاد
ماندم دو شب در آنجا یارب تو آگهی
بر من در آن زمین چه خوشیها که روی داد
خرم صباح بود مرا شادمان مسا
فیروز همچو بهمن و فرخ چو کیقباد
بعد از دو روز خواستم از بارگاه او
تابم عنان بخدمت سلطان پاک زاد
گفتم بخان والا کای خان محترم
همواره عمر و دولت تو پایدار باد
دستوری از تو خواهم که باره ای
بر من دهی ستبر چو ابر و روان چو باد
تا من برو نشینم چون کوه بر زمین
یا همچو تخت کاوس اندر فراز باد
فرمود اسب من که جمام است و تا بحال
گردن نداده است به زنجیر انقیاد
گفتم درازگوشی اگر مرحمت شود
از همت بلند تو یابم من این مراد
گفتا پیاده باش روان ای عزیز من
اندر سخن زیاد نبایست طول داد
گفتم که ای جناب کهین بنده ترا
زین بیش بود بر کرم و لطفت اعتماد
هرگز گمان نداشتم ای سرور عزیز
هرگز گمان نداشتم ای سید جواد
کز خدمتت پیاده رود کمترین رهی
در حضرتت فکار شود کمترین عباد
فرمود یک خری ز حسین ابن محسن است
زینسان خریکه دیده گردون نداشت یاد
از تار عنکبوت سمش بر زمین ستون
وز تیر خارپشت دمش بر فلک عماد
دو چشم مست داشت چو آهوی دشت چین
دو گوش راست داشت چو اهلیل قوم عاد
فی الفور رفت خادم و آورد این حمار
گفتم برو سوار شوم هرچه بادباد
من پا برو نهادم و از پا نهادنم
وجدش ز سر برآمد و فریادش از نهاد
گفتم چرا براه نیائی تو ای الاغ
گفتا ز بس که رفتم شد پیز بم گشاد
گفتم مگر تو کوری گفتا مگر تو هم
مانند بنده کوری است سست اعتقاد
گفتم اگرچه ما و تو باهم مقابلیم
فرق من و تو چیست ایا کهنه اوستاد
جنباند گوش چپ حرکت داد گوش راست
دم راست کرد و پای عقب پیشتر نهاد
آواز برکشید و بآوازه بلند
برخواند این دو شعر به آهنگ عدل و داد
کای بیخرد تو کوری و من کور و سختکور
تو کور باکمالی و من کور بی سواد
برجستم و عصاش گرفتم چو قائدان
تا برکشم ز مهر بسوی غیاث باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر به خانه خان عزیز راد میرود و با دل شاد دو شب را در آنجا میگذراند و خوشیهای زیادی را تجربه میکند. بعد از دو روز، از خان درخواست یاری میکند تا به او اسب بدهد، اما خان میگوید که اسب او رام نیست. شاعر درخواست میکند که اگر ممکن است او را با الاغی که در اختیار دارد، راهی کند. خان به او میگوید که پیاده برود و به او اشاره میکند که نباید در صحبتهایش زیادهروی کند. شاعر پس از سوار شدن بر الاغ با مشکلاتی روبرو میشود، چون الاغ بهخاطر ناتوانیاش نمیتواند حرکت کند. در نهایت، الاغ به شاعر میگوید که هر دوی آنها کور هستند، اما شاعر با اعتماد به نفس بیشتری حرکت کند. شاعر به این نتیجه میرسد که در نهایت، همه در زندگی خود با چالشها و موانع روبرو هستند.
هوش مصنوعی: شب گذشته به خاطر خدمت به خان عزیز، با دل شاد به سوی او رفتم.
هوش مصنوعی: دو شب در آنجا ماندم، ای کاش تو از آنچه در آن مکان بر من گذشت مطلع بودی؛ چه لحظات شادی که آنجا تجربه کردم.
هوش مصنوعی: صبح زیبایی بود و من شاد و خوشحال بودم، مانند فیروزی که در روز بهمن و خوشبختی چون کیقباد احساس میکردم.
هوش مصنوعی: پس از دو روز، تصمیم گرفتم که از کاخ او به خدمت سلطان پاک زاده بروم و تاب تحملم را کنار بگذارم.
هوش مصنوعی: به او گفتم که بخوان، ای خان محترم، همیشه عمر و قدرت تو پایدار و ماندگار باشد.
هوش مصنوعی: از تو خواهش میکنم که حکمی به من بدهی که مانند ابری سنگین و مانند بادی روان و خوشایند بر من جاری شود.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که بر زمین بنشینم، مانند کوهی استوار و محکم خواهم بود، یا همچون تخت کاووس که بر فراز باد قرار دارد.
هوش مصنوعی: اسب من گفت که او از جنس جمام است و تا کنون گردنش را به زنجیر اطاعت تسلیم نکرده است.
هوش مصنوعی: گفتم اگر تو لطف کنی و با اراده بلندت، میتوانم خواستهای که دارم را بدست بیاورم.
هوش مصنوعی: گفت پیادهرو بمان، ای عزیز من، در صحبت کردن نباید بیش از حد طولانی کرد.
هوش مصنوعی: به او گفتم که ای عزیز، من بیشتر از این نمیتوانم به بزرگواری و مهرت اطمینان کنم.
هوش مصنوعی: هرگز تصور نمیکردم، ای عزیز و بزرگوار، که اینگونه خواهد شد.
هوش مصنوعی: از خدمتکردن به تو، حتی کمترین بنده نیز چنان شایسته میشود که در حضور تو احساس کند که بهترین عبادت را انجام میدهد.
هوش مصنوعی: فرمود یکی از خران که نژادش به حسین ابن محسن میرسد، از این رو که آن خر هرگز نگاهش به آسمان نیفتاده است.
هوش مصنوعی: از تارهای نازک و پیچیدهای که عنکبوت میسازد، زهرش به زمین میریزد و از دمی که خارپشت دارد، به آسمان قدرت و استحکام میبخشد.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبای او همچون آهویی در دشت چین، و گوشهایش به مانند گوشهای دختران قوم عاد است که راست و زیبا هستند.
هوش مصنوعی: به سرعت خادم رفت و این الاغ را آورد. گفتم برو تا سوار شوم، هر طور که میخواهد باشد.
هوش مصنوعی: من قدمی به جلو برداشتم و همین که قدم برداشتم، هیجان و شورش از عمق وجودش به اوج رسید و فریادش بلند شد.
هوش مصنوعی: گفتم چرا نمیآیی ای الاغ؟ گفت به قدری راه رفتم که پاهایم ز خستگی باز شدهاند.
هوش مصنوعی: گفتم آیا تو نابینایی؟ گفت: آیا تو هم مثل من، به شدت ناپایدار و بیباور نیستی؟
هوش مصنوعی: گفتم اگرچه ما در مقابل هم ایستادهایم، اما چه چیز باعث تفاوت من و تو میشود؟ آیا تجربه و دانش اوست.
هوش مصنوعی: با تکان دادن گوش چپ، گوش راست را نیز به حرکت درآورد و دم راست خود را بالا نگه داشت و پای عقب را به جلوتر آورد.
هوش مصنوعی: او به صدای بلند آواز سر داد و این دو شعر را با آهنگ انصاف و عدالت خواند.
هوش مصنوعی: ای بیخود، تو نه فقط کور هستی، بلکه کاملاً نادان و بیخبر هم هستی و من هم در جهل و نادانی قرار دارم. تو در ناتوانیات به کمال رسیدهای و من هم در نادانیام گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: برخواستم و عصا را به دست گرفتم مانند فرماندهان تا ز مهر انرژی بگیرم و به سمت نجات بروم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نرگس نگر، چگونه همی عاشقی کند
بر چشمکان آن صنم خَلُّخینژاد
گویی مگر کسی بشد، از آب زعفران
انگشت زرد کرد و به کافور بر نهاد
از باغ باد بوی گل آورد بامداد
وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد
گفتا من آمدم تو بیا تا بروی من
آزادگان ز خواجه بنیکی کنند یاد
خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه جود
[...]
یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد
دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد
از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی
برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد
یا روزگار کینه کش از مرد دانشست
[...]
تا آفریدگار مرا رای و هوش داد
بی کس ترم نیاید از خویشتن بیاد
آن روزگار شیرین چون باد بر گذشت
این روزگار تلخ همان بگذرد چو باد
گر باز روزگار مساعد شود مرا
[...]
غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد
بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد
گفتا که پنجپایک و غوک و مکل بکوب
در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.