گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ادیب الممالک

به نوروز از نسیم عنبرین بو

شده مشکین بر او دامان مشکو

دمیده بر لب جو سبزه و گل

کمر بسته به بستان سرو و ناژو

چراغان کرده اندر باغ لاله

نگونسار آمده از شاخ لیمو

چو اندر گنبد پیروزه قندیل

به چوگان زمرد آتشین کو

ریاحین و بساتین را دگر بار

روان شد روح در تن آب در جو

زمین از ماه و اختر چرخ مینا

چمن از حور و غلمان باغ مینو

چمد بر سبزهٔ بیجاده‌گون گور

چرد بر لالهٔ گلرنگ آهو

به دامان ریخته از بید مجنون

به رنگ مورد شاخ سبز چون مو

تو پنداری که در دامان مجنون

پریشان کرده لیلی زلف و گیسو

شنیدستم که جمشید اندرین روز

ز قعر یم برون آورد لولو

ازیرا ساخت جشنی خسروانه

بساطی فرخ و شایان و نیکو

در آن گلبانگ نوشانوش همدوش

بهر او علالا و هیاهو

نشسته شاه جمشید از بر تخت

به گردش صف زده گردان ز هر سو

همی کرد افسرش بر ماه نازش

همی زد مسندش بر چرخ پهلو

به فرق شاه تاج گوهرآگین

به جام زر شراب عنبر آلو

نهاده پرتو خورشید بر تاج

شعاع تاج زر در جام گل‌بو

می اندر جام زر خورشید در چرخ

چنان دو کفهٔ زرین ترازو

چو جم در جام کرد آن داروی روح

از آن رو گشت نامش شاهدارو

بیا اکنون به یاد جم بنوشیم

می اندر سایهٔ سرو و لب جو

به یاد مهرداد و کاخ شوری

کز او در روم ویران شد سناتو

به یاد بهمن و دارای اکبر

به یاد اردشیر سخت بازو

به یاد آل بویه کاندرین ملک

همه بودند با فرهنگ و نیرو

چو فخرالدوله آن اسکندر دهر

که اسماعیل بودش چون ارسطو

چو مجدالدوله بوطالب که بودی

ملک خاتونش مام و خال کاکو

ملوک وشمگیر آنان که کردند

به دشمن روز چون پر پرستو

به یاد اولین طهماسب کاستد

ز ترکان گنجه و شروان و باکو

به یاد کوس نادر شه کز ایران

به بغداد اندر آمد چون هلاکو

ز گردش مرکبش ترکانِ یغما

همی شستند رخت از آب آمو

کمند پر ز چینش چهر آراست

عروس ترک را با خال هندو

بیا ای ترک من مانند نادر

به تیر مژّگان و تیغ ابرو

چنان بشکن دل دشمن که بشکست

ید بیضای موسی سحر و جادو

بزن جامی و در این عید خرم

جهان را از رخ شه تهنیت گو

خدیو شرق شاهنشاه قاجار

شه مشروطه‌خواه معدلت‌جو

سریر معدلت را بهترین شاه

عروس مملکت را بهترین شو

نگه دار این شه درویش‌خو را

ز زخم چشم بد پیوسته یا هو

شهنشاها در این گیتی نباشد

به اقبالت یکی چون من سخنگو

اگر تاریخ گیتی برنگارم

نماند آبرو در حافظ ابرو

به گاه شعربافی درنوردم

کتاب خواجه و دیوان خواجو

ولی دارم زبان از کار خسته

دل اندر بند فرمان تو خستو