گنجور

 
ادیب الممالک

تا ساقی میخوارگان در جام صهبا ریخته

خون دل خم در قدح از چشم مینا ریخته

در سینه سیم سپید آکنده زر جعفری

در دیده الماس تر یاقوت حمرا ریخته

این باده را ترکی عجب در ماه شعبان و رجب

افشرده از حلق عنب در خم ترسا ریخته

آید حبابش در نظر مانند مروارید تر

بر سطحی از لعل و گهر بهر تماشا ریخته

نی همچو ماری جان‌گزا گشته به افسون آشنا

نافش دریده چند جا دندانش یک جا ریخته